429
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

الصلوة و السلام) وحى كرد «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ» . ۱ او پاى بر زمين زد، چشمه اى آب از زمين پديد آمد. از آن آب باز خورد. رنجى كه او را بود [ا]ندرونى، زايل شد و در آن آب غسل كرد. همه رنجها كه او را بود بيرونى، زايل شد و او را قوت و جمال و رنگ روى باز آمد، نكوتر از آنكه اول بود.
و ايوب (عليه الصلوة و السلام) هم آنجا بر تلّى رفت بلند و بنشست. چون دير شد، زن را دل مشغول شد. برخاست تا بنگرد كه حال ايوب چيست. او را بر جاى خود نديد. از بالاى آن پشته نگاه كرد مردى را ديد كه او را باز نشناخت. گفت: كه را مى جويى؟ گفت: اين مرد بيمار مبتلا را.
گفت: او چه باشد از تو؟ گفت: شوهر من است. گفت اگر ببينى او را شناسى؟ گفت: چگونه نشناسم او را و سالهاست كه با اويم. گفت: من اويم. خداوند تعالى منت نهاد بر من و رنج از من برداشت. و گفت ايوب را (عليه الصلوة و السلام) دو انبار بود: در يكى جو بود و در يكى گندم. خداوند تعالى فرمان داد تا ابرى برآمد و بر آن انبارهاى او زر و درم بباريد؛ يكى پر از زر شد و يكى پر از درم؛ چنان كه مملوّ شد و از او به در ريخت.
حسن بصرى گفت خداى تعالى، ايوب (عليه الصلوة و السلام) امتحان كرد به انواع بيمارى و بيمارى برو دراز شد و خويشان و دوستان را ازو ملال آمد و همه او را رها كردند، مگر رحمت كه اهل او بود و او خدمتى و مراعاتى كردى او را طعامى و شرابى آوردى او را به نزديك او و ايوب (عليه الصلوة و السلام) هر چند رنجش سخت تر بود، شكرش بيشتر بود؛ يك ساعت خالى نبودى از ذكر خداوند تعالى. ابليس (عليه اللعنة) فرياد كرد و استغاثه نمود به اصحاب و اتباع خود و گفت: من در كار ايوب (عليه الصلوة و السلام) [عاجز شدم] كه هر گه محنت برو سخت تر است، او خداوند تعالى را شاكرتر است. مال نماند او را، فرزندان نماندند، و هر رو كه

1.ص (۳۸): آيه ۳۸.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
428

ايوب (عليه الصلوة والسلام) گفت: مرا مى گويند كه گناهى كرده ام كه اين عقوبتِ آن است. بارخدا! اگر مى دانى كه من هيچ شب روا نداشتم كه از طعام سير شوم و در علم و ظن من گرسنه اى بود و الاّ طعام به او دادم و اگر مى دانى كه هرگز پيراهنى پوشيدم و من برهنه را شناختم، الا و اول او را باز پوشيدم، مرا درين تصديق كنى. عند آن جبرئيل (صلوات اللّه عليه) آمد كه مدت محنت به سر آمد. دعا كن تا خداوند تعالى شفا دهد. او دعا كرد.
و در خبر مى آيد كه در مدت بيمارى او از اقطار زمين بيماران و اصحاب امراض و بلايا مى آمدند و ازو دعا مى خواستند، او دعا مى كرد و خداوند تعالى به دعاى او، ايشان را شفا مى داد. او را گفتند: چرا خود را دعا نمى كنى؟ گفت: شرم دارم از خداى تعالى كه هشتاد سال در نعمت و عافيت او بودم، اكنون به روزى چند كه مرا ابتلا كرد، ازو عافيت خواهم. تا چندان كه در نعمت بوده ام در محنت بباشم، دعا نكنم، جز كه او بفرمايد مرا كه دعا كن.
انس مالك روايت كرد از رسول صلى الله عليه و آله كه او گفت كه خداوند تعالى ايّوب را ابتلا كرد به بيمارى سخت تا هژده سال در آن بماند. مردم را ازو ملال آمد و او را ترك كردند، مگر دو مرد از اصحاب او. يك روز گفتند: يا نبى اللّه ! مگر تو را خطايى رفته است كه به اين محنت گرفتار شده اى؟ گفت: نمى دانم تا چه خطا كرده ام. جز آن است كه سيرت من آن بودى كه چون بگذشتمى و دو مرد با يكديگر خصومت مى كردندى يكى در ميانه خصومت و ضجارت، سوگندى خوردى من بيامدى و كفارت سوگند او كردمى. گفتمى نبايد آن سوگند در ضجارة دروغ خورده باشد و از آن دلتنگ باشد [شد].
و ايوب (عليه الصلوة و السلام) چون به قضاى حاجت برخاستى، اهلِ او دستش را گرفتى و با جاى خودش بردى. يك روز بر عادت او را ببرد و بازگشت و بنشست، منتظر آنكه او را آواز دهد. خداوند تعالى هم در آنجا به ايوب (عليه

تعداد بازدید : 137506
صفحه از 592
پرینت  ارسال به