الصلوة و السلام) وحى كرد «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ» . ۱ او پاى بر زمين زد، چشمه اى آب از زمين پديد آمد. از آن آب باز خورد. رنجى كه او را بود [ا]ندرونى، زايل شد و در آن آب غسل كرد. همه رنجها كه او را بود بيرونى، زايل شد و او را قوت و جمال و رنگ روى باز آمد، نكوتر از آنكه اول بود.
و ايوب (عليه الصلوة و السلام) هم آنجا بر تلّى رفت بلند و بنشست. چون دير شد، زن را دل مشغول شد. برخاست تا بنگرد كه حال ايوب چيست. او را بر جاى خود نديد. از بالاى آن پشته نگاه كرد مردى را ديد كه او را باز نشناخت. گفت: كه را مى جويى؟ گفت: اين مرد بيمار مبتلا را.
گفت: او چه باشد از تو؟ گفت: شوهر من است. گفت اگر ببينى او را شناسى؟ گفت: چگونه نشناسم او را و سالهاست كه با اويم. گفت: من اويم. خداوند تعالى منت نهاد بر من و رنج از من برداشت. و گفت ايوب را (عليه الصلوة و السلام) دو انبار بود: در يكى جو بود و در يكى گندم. خداوند تعالى فرمان داد تا ابرى برآمد و بر آن انبارهاى او زر و درم بباريد؛ يكى پر از زر شد و يكى پر از درم؛ چنان كه مملوّ شد و از او به در ريخت.
حسن بصرى گفت خداى تعالى، ايوب (عليه الصلوة و السلام) امتحان كرد به انواع بيمارى و بيمارى برو دراز شد و خويشان و دوستان را ازو ملال آمد و همه او را رها كردند، مگر رحمت كه اهل او بود و او خدمتى و مراعاتى كردى او را طعامى و شرابى آوردى او را به نزديك او و ايوب (عليه الصلوة و السلام) هر چند رنجش سخت تر بود، شكرش بيشتر بود؛ يك ساعت خالى نبودى از ذكر خداوند تعالى. ابليس (عليه اللعنة) فرياد كرد و استغاثه نمود به اصحاب و اتباع خود و گفت: من در كار ايوب (عليه الصلوة و السلام) [عاجز شدم] كه هر گه محنت برو سخت تر است، او خداوند تعالى را شاكرتر است. مال نماند او را، فرزندان نماندند، و هر رو كه