437
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

وقتى بيامدى و او را شير دادى.
و او را بفرستاديم به صد هزار مرد.
عبداللّه عباس گفت: او را پس از حبس به رسالت فرستاد با اهل نينوا و ايشان بالاى صد هزار مرد بودند. ۱
و در يونس ۲ چند لغت است: ضمّه نون و آن لغت مشهور است، و كسره نون و آن قرائتِ طلحة بن مُصَرِّف است و اَعْمش وَجْحَدرى و عيسى در شاذّ، و بعضى عرب گفتند به فتح نون، [و] ابو زيد الانصارى حكايت كرد از بعضى عرب هم اين كلمه مَعَ الفَتْحَةِ وَ الضَّمَةِ وَالْكَسْرَةِ... هيچ اهل شهرى نبودند كه ايمان آوردند در وقت معاينه عذاب كه ايشان را ايمان سود داشت الاّ قوم يونس را كه ايشان عند معاينه علامات عذاب ايمان آوردند و خداى تعالى عذاب كشف كرد از ايشان و ايشان را مهلت داد و تأخير تا به وقت دگر.
و اين قصه چنان بود كه عبداللّه مسعود و سَعيد جُبَيْر و سُدّى وَ وَهْب و دگر راويان گفتند كه قوم يونس به نينوا بودند، از زمين موصل. خداى تعالى يونس را به ايشان فرستاد و ايشان را دعوت كرد. ابا كردند و ايمان نياوردند. يونس با خداى شكايت كرد. خداى تعالى گفت: بگو ايشان را كه از امروز تا سه روز عذاب به ايشان آيد، اگر ايمان نيارند. يونس عليه السلام ايشان را بگفت و از ميان ايشان برفت.
آن روز كه وعده بود از بامداد آثار و علامت عذاب پيدا شد و آن ابرى بود در او پارهاى آتش، گرد شهر ايشان درآمد. مُقاتل گفت به بالاى سر ايشان آمد به مقدار ميلى. عبداللّه عباس گفت: كمتر از ميلى بود وَهْب گفت ابرى [سياه] با دودى سياه بود كه بر شهر ايشان افتاد، همه دَر و بام ايشان سياه كرد.
چون اين بديدند، به نزديك پادشاه رفتند و او را گفتند چه رأى است؟ او گفت:

1.روض الجنان، ج ۱۶، ص ۲۳۸ ـ ۲۴۱.

2.داستان از اينجا از روى نسخه چاپى تنظيم گرديد.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
436

ايشان ايمان آورده اند. چون بشنيد، مشوَّر شد [متشوّر شد] از آن و از خجالت با ميان قوم نشد. رو به جانب دريا نهاد و در كشتى نشست كه در او مردم بسيار بودند و مال بسيار بود. كشتى بايستاد و نرفت [هيچ]. ملاّحان گفتند در ميان ما بنده اى گريخته است و عادت كشتى اين است كه چون بنده گريخته اى در او [باشد]، نرود.
يونس عليه السلام گفت: همچنين است، آن بنده گريخته منم. اگر خواهيد كشتى برود و شما را سلامت بود، مرا به دريا افكنيد. گفتند: حاش للّه كه تو بنده اى گريخته باشى. ما بر تو سيماى صالحان مى بينيم. ما تو را به دريا نيفكنيم. آخر گفتند قرعه برفكنيم از ميان اهل كشتى تا نام كه برآيد. قرعه برافكندند چند بار، به نام يونس برآمد و قرعه ايشان بر شكل تيرى بود. گفتند يونس با ايشان قرعه زد. قرعه بر او افتاد و حجت بر او متوجه شد. او را برگرفتند تا به دريا اندازند. خداى تعالى وحى كرد به ماهى كه درياب بنده مرا، يونس را، و نگر تا پوست او نخراشى و او را هيچ رنج نرسانى كه او طعمه تو نيست. من شكم تو زندان او خواهم كرد روزى چند. آنجا كه او را به كنار كشتى بردند، ماهى بيامد و دهان باز كرد. از آنجا بگردانيدند. گفتند چون به درياش مى فكنيم، شايد تا به دهان ماهى در ننهيم. با ديگر جانب بردند او را، ماهى بيامد و دهان باز كرد. گفتند همان روزى اوست. او را بينداختند و ماهى او را فرو برد و او مستحق ملامت بود.
اگر نه آنستى كه او از جمله تسبيح كنندگان بودى و تنزيه گويندگانِ من در حال رخا و خوارى، شكم آن ماهى گور او شدى. ما او را به زمين صحراى خالى از درخت بينداختيم و او بيمار بود. آنگه بيرون آمد از آنجا چون مرغ بچه اى كه بر او موى نباشد و در حال از شكم مادر بيرون آمده باشد. ما برويانيديم بر او درختى كه بر او سايه فكندم چو اندام او به مانند گوشتى سرخ شده بود و پوست تَنُگ كرده، اگر آفتاب بر او آمدى، بسوختى او را. حق تعالى درختى از كدو برويانيد بر او.
مُقاتل حَيّان گفت: در سايه اى بنشست و خداى تعالى بز كوهى را بجهانيد تا هر

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 138022
صفحه از 592
پرینت  ارسال به