وقتى بيامدى و او را شير دادى.
و او را بفرستاديم به صد هزار مرد.
عبداللّه عباس گفت: او را پس از حبس به رسالت فرستاد با اهل نينوا و ايشان بالاى صد هزار مرد بودند. ۱
و در يونس ۲ چند لغت است: ضمّه نون و آن لغت مشهور است، و كسره نون و آن قرائتِ طلحة بن مُصَرِّف است و اَعْمش وَجْحَدرى و عيسى در شاذّ، و بعضى عرب گفتند به فتح نون، [و] ابو زيد الانصارى حكايت كرد از بعضى عرب هم اين كلمه مَعَ الفَتْحَةِ وَ الضَّمَةِ وَالْكَسْرَةِ... هيچ اهل شهرى نبودند كه ايمان آوردند در وقت معاينه عذاب كه ايشان را ايمان سود داشت الاّ قوم يونس را كه ايشان عند معاينه علامات عذاب ايمان آوردند و خداى تعالى عذاب كشف كرد از ايشان و ايشان را مهلت داد و تأخير تا به وقت دگر.
و اين قصه چنان بود كه عبداللّه مسعود و سَعيد جُبَيْر و سُدّى وَ وَهْب و دگر راويان گفتند كه قوم يونس به نينوا بودند، از زمين موصل. خداى تعالى يونس را به ايشان فرستاد و ايشان را دعوت كرد. ابا كردند و ايمان نياوردند. يونس با خداى شكايت كرد. خداى تعالى گفت: بگو ايشان را كه از امروز تا سه روز عذاب به ايشان آيد، اگر ايمان نيارند. يونس عليه السلام ايشان را بگفت و از ميان ايشان برفت.
آن روز كه وعده بود از بامداد آثار و علامت عذاب پيدا شد و آن ابرى بود در او پارهاى آتش، گرد شهر ايشان درآمد. مُقاتل گفت به بالاى سر ايشان آمد به مقدار ميلى. عبداللّه عباس گفت: كمتر از ميلى بود وَهْب گفت ابرى [سياه] با دودى سياه بود كه بر شهر ايشان افتاد، همه دَر و بام ايشان سياه كرد.
چون اين بديدند، به نزديك پادشاه رفتند و او را گفتند چه رأى است؟ او گفت: