صفا بود. مُقاتل گفت: شمعان نام بود سوم را. كعب گفت آن دو رسول صادق و صدوق نام بودند و سوم شلُوم.
ايشان گفتند شما نيستيد، مگر آدمى همچون ما و خداى تعالى چيزى نفرستاد و شما جز دروغ چيزى نمى گوييد.
اين پيغمبران گفتند: خداى داند كه ما را به شما فرستاده اند و بر ما هيچ نيست، الاّ رسانيدنى با بيان. گفتند اهل آن شهر را از كافران كه شما را به فال بد گرفته ايم. اگر شما باز نايستيد از اين گفتار، سنگسار كنيم شما را و شما را از ما عذابى رسد دردناك. گفتند آن رسولان، فال بد و شوم شماست از كفرتان و معاصى كه مى كنيد. اگر شما را ياد دهند و با سر انديشه برند، بدانيد كه فال شما با شماست. اگر شما را ياد دهند به فال شما مقر آييد و به زبان خود بگوييد كه ما مسرفانيم و بى انصافان.
گفت: از دورتر جايى از مدينه انطاكيه، مردى مى آمد شتابان و آن حبيب بود، مؤمن آل يس. عبداللّه عباس و مقاتل گفتند حبيب بن [بنى] اسرائيل النجار بود. وَهْب گفت مردى بيمار مجذوم و سراى او به اقصى شهر بود و مؤمن بود و كسبى كه به روز كردى نماز شام به دو نيمه كردى، يك نيمه به صدقه دادى و يك نيمه به نفقه كردى. چون بشنيد كه اهل شهر رسولان را به دروغ مى دارند و متابعت نمى كنند، بيامد و بر طريقِ امرِ به معروف گفت: اى قوم! تبع پيغمبران باشيد. متابعت كنيد آنان را كه از شما بر اداى رسالت مزدى نمى خواهند و ايشان راه يافته اند. قتاده گفت اين حبيب در غارى بود و خداى را عبادت مى كرد. چون به او رسيد كه پيغمبران آمده اند و قوم را دعوت مى كنند با خداى، از غار بيرون آمده و نصرت ايشان كرد. قوم گفتند او را: تو بر دين ما نَه اى؟ بر دين ايشانى و خداى ايشان را پرستى؟ گفت: آرى. و چه بوده است مرا كه نپرستم آن خدايى را كه مرا آفريد و رجوع شما در قيامت با اوست. بدون خداى خدايانى گيرم كه خداى تعالى بر من بدى و رنجى خواهد شفاعت ايشان مرا سود ندارد و غنا نكند از من و ايشان مرا نه برهانند. اگر