445
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

صفا بود. مُقاتل گفت: شمعان نام بود سوم را. كعب گفت آن دو رسول صادق و صدوق نام بودند و سوم شلُوم.
ايشان گفتند شما نيستيد، مگر آدمى همچون ما و خداى تعالى چيزى نفرستاد و شما جز دروغ چيزى نمى گوييد.
اين پيغمبران گفتند: خداى داند كه ما را به شما فرستاده اند و بر ما هيچ نيست، الاّ رسانيدنى با بيان. گفتند اهل آن شهر را از كافران كه شما را به فال بد گرفته ايم. اگر شما باز نايستيد از اين گفتار، سنگسار كنيم شما را و شما را از ما عذابى رسد دردناك. گفتند آن رسولان، فال بد و شوم شماست از كفرتان و معاصى كه مى كنيد. اگر شما را ياد دهند و با سر انديشه برند، بدانيد كه فال شما با شماست. اگر شما را ياد دهند به فال شما مقر آييد و به زبان خود بگوييد كه ما مسرفانيم و بى انصافان.
گفت: از دورتر جايى از مدينه انطاكيه، مردى مى آمد شتابان و آن حبيب بود، مؤمن آل يس. عبداللّه عباس و مقاتل گفتند حبيب بن [بنى] اسرائيل النجار بود. وَهْب گفت مردى بيمار مجذوم و سراى او به اقصى شهر بود و مؤمن بود و كسبى كه به روز كردى نماز شام به دو نيمه كردى، يك نيمه به صدقه دادى و يك نيمه به نفقه كردى. چون بشنيد كه اهل شهر رسولان را به دروغ مى دارند و متابعت نمى كنند، بيامد و بر طريقِ امرِ به معروف گفت: اى قوم! تبع پيغمبران باشيد. متابعت كنيد آنان را كه از شما بر اداى رسالت مزدى نمى خواهند و ايشان راه يافته اند. قتاده گفت اين حبيب در غارى بود و خداى را عبادت مى كرد. چون به او رسيد كه پيغمبران آمده اند و قوم را دعوت مى كنند با خداى، از غار بيرون آمده و نصرت ايشان كرد. قوم گفتند او را: تو بر دين ما نَه اى؟ بر دين ايشانى و خداى ايشان را پرستى؟ گفت: آرى. و چه بوده است مرا كه نپرستم آن خدايى را كه مرا آفريد و رجوع شما در قيامت با اوست. بدون خداى خدايانى گيرم كه خداى تعالى بر من بدى و رنجى خواهد شفاعت ايشان مرا سود ندارد و غنا نكند از من و ايشان مرا نه برهانند. اگر


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
444

در او نهاد تا او بينا شد و جهان بديد. مَلِك به تعجب فرو ماند. شمعون گفت: اَيُّهَا المَلِك! تو نيز از خدايان خود درخواه تا مانند اين يا پيش از اين بكنند تا دست و غلبه تو را باشد.
او شمعون را گفت: مرا از تو هيچ سرّ پنهان نيست. خداى من جمادى است كه نه بيند و نه شنود و منفعت و مضرت نكند. آنگه مَلِك گفت: اگر خداى شما تواند مرده را زنده كنده، ما به او و به شما ايمان آريم. ايشان گفتند: خداى ما بر همه چيز قادر است. ملك گفت: امروز هفت روز است تا پسر دهقانى بمرده است و او را دفن نكرده اند به انتظار پدرش. اگر او را زنده كنيد، ما به شما ايمان آريم. گفتند: رواست. بفرماى تا بيارندش. او را بياوردند. از حال خود بگشته بود و بوى بگردانيده، ايشان دعا كردند آشكارا و شمعون در سرّ. خداى تعالى او را زنده كرد، بر پاى خاست و گفت: يا قوم! بترسيد از خداى تعالى و به خدا ايمان آريد كه من امروز هفت روز است تا بمرده ام. مرا در هفت وادى از آتش بردند؛ براى آنكه مشرك بودم و درهاى آسمان برگشادند. برنايى ديدم كه براى اينان هر سه شفاعت مى كرد. گفتند: اينان كه اند؟ گفت: اين شمعون صفا است وصىّ عيسى و اين دو حوارى اند از حوايان عيسى. اين سخن در ملك گرفت. شمعون عند آن حال بگفت: من شمعونم و مَلِك را دعوت كرد و او ايمان آورد و جمعى بسيار از لشكر او.
محمد بن اسحاق گفت از كعب الاحبار كه ملك ايمان نياورد و همت كرد به كشتن اينان. خبر به حبيب رسيد و او بر در شهر بود به دروازه دورتر بيامد به تاختن بر ايشان، انكار كرد.
اين است قصه آنكه خداى تعالى گفت: ياد كن اى محمد! چون بفرستاديم ما دو كس را بر ايشان؛ يعنى به اهل انطاكيه. و در نامشان خلاف كردند. محمد بن اسحاق گفت: ناروص و ماروص. وَهْب گفت: يحيى و يونس. مُقاتل گفت: توصان و مالوص. دروغ داشتند ايشان اين هر دو را. ما قوى كرديم ايشان را به ثالث و آن سوم شمعون

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135776
صفحه از 592
پرینت  ارسال به