449
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

پايندانى هفتاد پيغامبر بكرد و ايشان را از قتل برهانيد و ايشان را گفت شما بروى كه اگر مرا بكشند، تنها بِه بود كه شما هفتاد مرد را. چون جهودان آمدند و گفتند: كجا شدند اينان؟ گفت: ندانم تا كجا شدند و خداى تعالى ذو الكفل را بپاييد از جهودان. چون حِزقيل بر آن مردگان بگذشت، در ايشان مى نگريد و انديشه مى كرد خداى تعالى وحى كرد به او: اى حِزْقيل! خواهى كه آيتى به تو نمايم كه من مرده چگونه زنده كنم؟ گفت: آرى. خداى تعالى ايشان را زنده كرد. اين قول سدى است و جماعتى از مفسران.
و هلال بن سياف گفت و جماعتى علما كه حِزْقيل دعا كرد و گفت: بار خدايا! اگر دستور باشى دعا كنم تا اينان را زنده كنى تا شهرهاى تو آبادان كنند و تو را عبادت كنند. خداى تعالى گفت: تو را چنين مى بايد؟ گفت: دعا كن. دعا كرد، خداى تعالى ايشان را زنده كرد پَسِ هشت روز و آن، آن بود كه چون ايشان بيامدند بر سَر روزى چند، حِزْقيل بر پى ايشان بيامد تا ايشان را با شهر بَرَد، مرده يافت ايشان را. گفت: بار خدايا! من در ميان قومى بودم كه تسبيح و تهليل مى گفتند. اكنون تنها ماندم، بى قوم. خداى تعالى وحى كرد به او كه من حيوة ايشان با دعاى تو افكندم. بگو تا زنده شوند. حِزْقيل گفت: زنده شوى! به فرمان خداى. همه زنده شدند.
وَهْب گفت: سبب آن بود كه سالى قحطناك آمد بر ايشان و ايشان رنجور شدند. گفتند كاشكى بمردمانى و از اين محنت برستمانى. تمناى مرگ كردند. خداى تعالى وحى كرد به حِزْقيل: يا حزقيل! تمناى مرگ مى كنند تا برهند و گمان مى برند كه در مرگ راحت است ايشان را. چه راحت بود در مرگ ايشان را! و من هر گه كه خواهم، ايشان را زنده كنم و اگر خواهى، تا بدانى برو به فلان زمين كه آنجا جماعتى مردگان هستند. ايشان را آواز ده تا من ايشان را زنده كنم.
حزقيل به آن زمين آمد. بسيارى استخوانهاى پوسيده ريزيده متفرق شده اى ديد. آواز داد كه اى استخوانهاى پوسيده و گوشت رفته و پوست مُمَزَّق شده. با هم


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
448

مرگ بسيار شد، از شهر بيرون آمدند و سراها رها كردند و بگريختند.
پادشاه كه آن ديد، گفت: اى خداى يعقوب و موسى! عصيان بندگانت را مى بينى در تو؟ آيتى به ايشان نماى در تنهاى ايشان تا بدانند كه از تو نتوان گريختن.
خداى تعالى گفت: مُوتُوا فَماتُوا جَميعاً. همه بمردند و چهارپايان ايشان نيز بمردند.
چون هشت روز برآمد، بر آماهيدند و مُنْتَفِخ شدند و كس آنجا نتوانست گذشتن از نَتْنِ ايشان. مردم از آن شهر بيرون آمدند. خواستند تا ايشان را دفن كنند، نتوانستند كه بسيار بودند. گرد ايشان حظيره كردند و ايشان را آنجا رها كردند.
علما در مبلغ عدد ايشان خلاف كردند. عطاى خراسانى گفت سه هزار مرد بودند. عبداللّه عباس و وهب منبه گفت چهار هزار بودند. مقاتل و كلبى گفتند هشت هزار بودند. ابو رَوْق گفت ده هزار بودند. ابو مالك گفت سى هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار بودند. ابن جريج گفت چهل هزار بودند. عطاء بن ابى رباح گفت هفتاد هزار بودند، و ضحاك گفت: عددى بسيار بودند و قريب تر قولى آن است كه گفتند [بالاى] ده هزار بودند.
گفت: چون مدتى دراز برين برآمد و ايشان پوسيده شدند و از ايشان جز استخوانى ۱ نماند، پيغامبرى آنجا بگذشت. او را حِزْقيل گفتند، سوم خلفاى بنى اسرائيل بود از پسِ موسى عليه السلام؛ براى آنكه از پسِ موسى وصىّ او يُوشَع بن نون بود و از پس او كالِب ۲ بن يوفَنّا و از پسِ او حِزْقيل، و او را ابن العجوز گفتند؛ براى آنكه مادر او پير شد و از فرزند آيس شد كه عقيم شده بود. خداى را دعا كرد تا او را آن فرزند بداد. براى آنش ابن العجوز خواندند كه او از مادر بر پيرى آمد.
حسن و مقاتل گفتند ذُو الكفل بود و او را براى آن ذو الكفل خواندند كه كفالت و

1.در متن نسخه استخانى.

2.در متن نسخه «كاكب» آمد.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135754
صفحه از 592
پرینت  ارسال به