خداى تعالى وحى كرد بر رسول كه خديجه را بگو كه عتق پيش از مِلْك نباشد. دست بدار از ميان من و او كه صفيه و گزيده من است و مادر امامان است و آزاد كرده من است از دوزخ. خديجه گفت: دلم خوش است. اگر چه دوختر است، چون مادر امامان است.
چون بار بنهاد به آن مولود، چون بنگرند دخترى بود. بر سبيل عذر مى گويد: بار خدايا! من اميد چنان داشتم كه پسرى باشد نرينه اى باشد كه صلاحيت خدمت خانه تو دارد.
و خداى (جل جلاله) عالم تر بود به آنچه او بزاد و نر چو ماده نباشد درين مقصود كه مرا هست از خدمت مسجد براى عورتى و ضعيفى و عذرهايى كه زنان را باشد، و من او را مريم نام نهادم و مريم به لغت ايشان عابده و خادمه باشد.
و در خبر هست كه مريم عليهاالسلام نكوتر زنان روزگار خود بود و ابو هريره روايت كند از رسول عليه السلام كه گفت: هيچ مولود نباشد، و الاّ چون بزايد شيطان دست درو مالد و كودك از مسّ شيطان بانگ دارد، مگر مريم را و عيسى را به دعاى حَنَّه مادر مريم. آنگه گفت: اگر شما نيز خواهيد، براى فرزندان خود بخوانيد.
قتاده گفت: هيچ كودك نباشد كه نه شيطان بر او طعنى زند، وقت آنكه بزايد، مگر مريم را و عيسى را كه خداى تعالى حجابى پديد كرد ميان ايشان و شيطان.
وَهْب مُنَبّه گفت: چون عيسى عليه السلام از مادر جدا شد، بتان عالم نگونسار شدند. شياطين بر ابليس آمدند و گفتند: دوش حادثه اى افتاد كه بتان نگونسار شدند. ابليس گفت: من ندانم كه چه بوده است. آنگه در آفاق بگرديد، خبرى نيافت تا آنجا رسيد كه عيسى عليه السلام بود. او را يافت و فرشتگان گرد او درآمده، بازگشت و شياطين را گفت: دوش پيغامبرى از مادر جدا شده است و كم مولودى باشد كه از مادر بزايد كه من آنجا حاضر نباشم، جز اين كودك. پس از اين عبادت اصنام را بازار نباشد و شما بر بنى آدم از جهت خفت و عجله راه يابيد.
بپذيرفت خداى تعالى مريم را به آنكه زن بود و گمان چنين بردند كه خدمت