او را با خانه برد و به خاله او سپرد و دايه بگرفت تا شير مى داد ۱ او را.
چون بزرگ شد و بالغ گشت، براى او محرابى بنا كرد؛ يعنى صومعه و دَرِ آن بر بالاى ۲ كرد؛ چنان كه جز [به] نردبان بر او نشايستى شدن؛ چنان كه در خانه كعبه هست و زكريا عليه السلام هر روز بيامدى و طعام و شراب و آنچه او را حاجت بودى، به آنجا آوردى.
ربيع بن انس گفت: زكريا عليه السلام چون بيرون شدى، هفت در بند دربستى چون درآمدى، درها ۳ بر حالِ خود بودى و به نزديك او طعام و شراب بودى، به تابستان ميوه زمستان ۴ و به زمستان ميوه تابستان ۵ . او را گفتى: از كجا آمد اين تو را؟ گفت: اين از نزديك خداست مرا.
حسن بصرى گفت: او خود از هيچ پستان شير نخورده و به ميوه بهشت پرورده شد.
حسن بصرى گفت: او به كودكى پيش از وقت سخن گفت. محمد بن اسحاق گفت: بنى اسرائيل را قحطى برسيد و رنجور شدند.
زكريا عليه السلام بنى اسرائيل را گفت: احوال من شما را معلوم است و ضعف حال من و من به كار دختر عمران قيام نمى توانم كردن. كيست از شما كه رنج او از من بردارد. هيچ كس قبول نكرد و گفتند: مرا نيز هم اين عذر است. دگر باره قرعه پيش آوردند و قرعه زدند. قرعه به نام مردى برآمد نام او يوسف بن يعقوب النجار. مردى درودگر بود و پسر عم مريم بود. مريم را با كفاله خود گرفت. مريم درو انكسارى و دلشكستگى مى ديد. گفت: يابن عم! دل مشغول مدار كه خداى روزى ما برساند و