خويشتن انديشه كرد و گفت اگر چه من اين بره را به غايت دوست دارم و لكن ضايع نخواهد شدن. همه را رها گرفت ۱ و آن را برگرفت براى رضاى خدا و بياورد و بنهاد به قربانگاه و قابيل آن دسته گندم بد، مِن أَردَء الطعام بياورد و بر آن بنهاد. حق تعالى از آنجا كه صدق هابيل و نفاق قابيل شناخت، قربان هابيل قبول كرد و قربان قابيل رد كرد. آتش بيامد و آن بره را بسوخت و گندم قابيل رها كرد. چون قابيل آن بديد، حقد و حسد زياد كرد. ۲
و گفتند به آن برّه پاره اى كَرَه و پاره اى شير بود. خداى تعالى همه قبول كرد و از قابيل يك حبّه قبول نَه اُفتاد.
قابيل آن حقد در دل گرفت و پنهان داشت تا وقت آنكه آدم به حج خانه خداى خواست رفتن به مكه و بر هابيل مى ترسيد از قابيل. خواست تا او را به كسى سپارد. او را بر اهل آسمان عرضه كرد و بر اهل زمين و بر ساكنان كوهها، هيچ [كسى] او را نپذيرفت و گفتند كار امانت عظيم است و ما را قوت نباشد قبول كردن. قابيل را بخواند و هابيل را به زنهار خداى [به او] سپرد. او هابيل را پذيرفت از او.
چون آدم برفت، قابيل برخاست و به نزديك هابيل آمد و او بر كوهى گوسپند مى چرانيد. او را گفت: من تو را بخواهم كشتن. گفت: چرا؟ گفت: براى آنكه قربان تو قبول كردند و قربان من قبول نكردند. مرا در اين چه جرم است؟ گفت: من بر اين اغضاء نمى كنم كه خواهر من نيكو روى، تو بزنى كنى و من خواهر ذميمه تو را بزنى كنم و مردمان گويند تو از من بهترى، به هر حال تو را بكشم. هابيل گفت مرا در اين تابان نيست. خداى تعالى قربان از متقيان پذيرد.
اگر تو كه قابيلى دست به كشتن من دراز كنى، من دست به كشتن تو دراز نكنم و