بوزنه كرد.
سُدّى گفت: چون عيسى عليه السلام به طلب ايشان آمد، همه را در خانه جمع كرده بودند. عيسى را گفتند: ايشان حاضر نه اند. گفت: پس در آن خانه آوازى مى آيد. گفتند: خوكان اند. گفت: چنين شوند. در بگشادند همه خوك شده بودند. اين خبر در بنى اسرائيل فاش شد. قصد آن كردند كه او را بكشند، مادرش برگرفت و به مصر برد.
قَتاده گفت اين در وقتى بود كه مائده از آسمان بر ايشان فرود مى آمد و خداى تعالى ايشان را نهى كرده بود از آنكه ذخيره كنند. ايشان عصيان كردند و ذخيره نهادند.
عيسى عليه السلام ايشان را گفتى: نه گفته ام شما را كه خيانت مكنيد ۱ و از اين خوان ۲ بيش از آنكه بخورى، ۳ چيزى برمى گيريد و ذخيره مكنيد. ايشان گفتندى: ما نكرديم. عيسى عليه السلام گفتى: من بگويم ۴ كه كسى از شما چه خورده و چه ذخيره نهاده. ۵
من از خداى به شما آيتى آورده ام و حجتى و معجزه اى. از خدا بترسيد و طاعت من داريد. خداى (عزّوجلّ) خداى من است و خداى شما. خداى را پرستيد. ۶
* * *
سدى گفت: سبب آن بود كه جهودان بنى اسرائيل به حجّت با عيسى برنيامدند و قصد كشتن او كردند. او بگريخت و به ديهى آمد و مريم مادرش با او بود. در سراى مردى فرود آمدند كه زنى داشت. روزى اين مرد در سراى آمد دلتنگ، و با زن چيزى بگفت و زن نيز دلتنگ شد. مريم گفت: اين شوهر تو چرا دلتنگ است و با تو چه گفت كه تو دلتنگ شدى. گفت: آفتى و بلايى كه با تو گفتن سود ندارد. مريم عليهاالسلام