داستان اصحاب كهف و اصحاب الرقيم ۱
گفت: «اى محمد! تو پندارى كه قصه اصحاب الكهف و اصحاب الرقيم از آيات و عجايب ما عجب است؛ يعنى در جنب عجايبى كه در آيات و دلالات ماست، از كمال قادرى ما بس عجب نيست؛ چه آنچه من آفريده ام از آسمانها و زمينها و كوهها و درياها و اصناف مخلوقات، در او عجايب بيشتر است».
و كهف غار باشد در كوه، و در رقيم خلاف كردند. عبداللّه عباس گفت: وادى اى است ميانِ غصبان و وايله پيشتر از فلسطين و آن نام آن وادى است كه اصحاب الكهف درو بودند. كعب الاحبار گفت نام ديه ايشان است و بر قول عبداللّه عباس مِنْ رَقْمَةِ الوادِى باشد و آنجا باشد كه آب درو باشد.
سَعيد جُبَير گفت رقيم لوحى بود از ارزيز نام ايشان تاريخ و غيبت ايشان بر آنجا نقش كرده بر در غار بنهادند تا مردم ببينند و از آن مُعتبر شوند. قولى ديگر آن است كه نافع روايت كرد از عبداللّه عُمَر، و وَهْب روايت كرد از نعمان بشير از رسول صلى الله عليه و آله كه او گفت: اصحاب الرقيم سه مرد بودند كه از شهر بيرون آمدند به بعضى حوائج خود. باران بگرفت ايشان را. كوهى بود، درو غارى. گفتند درين غار شويم تا باران كم شود. چون در آن غاز شدند، سنگى عظيم در آن كوه در افتاد و در درِ آن غار افتاد و درِ غار بگرفت؛ چنان كه هيچ شكاف نماند كه روشنايى در وى فتادى و ايشان فرو