499
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

رفت و ايشان را باز نداشت و حَرس بريشان گماشت. چون دقيانوس از آنجا برفت و ايشان را در مهلت فرو گذاشت، ايشان با يكديگر گفتند تدبير آن است كه تا اين طاغى غايب است، ما هر كدام از خانه پدران، زادى برداريم و بگريزيم. آنگه برفتند و هر يكى از خانه پدران زادى برگرفتند و از شهر بيرون شدند. و بيرون آن شهر كوهى بود، آنجا را بيخاوس گفتند. بر آن كوه غارى بود، در آن غار شدند و خداى را عبادت مى كردند. كعب الاحبار گفت در راه سگى را ديدند، سگ در دنبال ايشان افتاد، چندان كه راندند و زدند، برنگشت تا به آواز آمد و گفت: مرا چرا مى زنيد؟ من از شما برنگردم كه من دوستان خداى را دوست مى دارم و من شما را به كار آيم. چون بخسپيد، شما را پاسبانى كنم. سگ را با خود ببردند.
عبداللّه عباس گفت در راه شبانى را ديدند با سگى. ايشان را گفت: شما چه مردمانيد و كجا مى رويد؟ گفتند: ما از اين طاغيه روزگار مى گريزيم. گفت: من نيز همكار شماام و با ايشان برفت. سگ نيز در دنبال ايشان برفت. او را گفتند: اى جوانمرد! اگر تو صاحب مايى، جاى سگ نيست؛ سگ را از ما جدا كن. او گفت: اين سگ با من صحبتِ ديرينه دارد، شما برانيد او را كه من شرم دارم ازو و ايشان براندند، نرفت. چون بزدند او را، آواز داد و گفت: مرا مى زنيد كه من از شما به جفا برنگردم. ايشان در غار شدند و سگ بر در غار بخفت و ايشان به عبادت مشغول شدند و آن نفقه خود در دست يكى از ايشان كردند، نام او يمليخا. او هر روز به شهر رفتى و چيزى كه ايشان را بايستى، بياوردى و تفحص اخبار بكردى و ايشان را خبر دادى تا روزى در باز آمد. خبر دادند كه دقيانوس باز آمده است و طلب ايشان كرده. باز آمد و ايشان را خبر داد و ايشان سخت مضطرب شدند و اين نماز ديگر بود عند غروب الشمس. با يكديگر گفتند اين طعامى كه هست، بخوريم و پناه با خدا دهيم تا خداى تعالى چه تقدير كرده است. طعام بخوردند و به عبادت مشغول شدند و سر بر سجده نهادند.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
498

مى كرد و از آن دين منع مى كرد تا به اين شهر آمد كه اصحاب الكهف در آنجا بودند. مردم بگريختند و پنهان شدند و او مردم را مى گرفت و هر كه در دينِ او مى رفت، او را رها مى كرد و هر كه اجابت نمى كرد، او را مى كشت و عذاب مى كرد و دستها و پايهاى ايشان مى بريد و از باروى شهر مى آويخت. خداى پرستان چون چنان ديدند، تضرع كردند با خداى تعالى و در عبادت بيفزودند و پناه با خداى دادند و مى گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً»۱ . اين جماعت بگريختند و در بيرون شهر نماز گاهى بود. و به عبادت و نماز مشغول شدند و مى گفتند: بار خدايا! شر اين طاغى كفايت كن. جماعتى از شُرَطِ دقيانوس كه ايشان را بر اين كار گماشته بود، بريشان مطلع شدند و ايشان را گفتند: شما چرا از مَلِك بگريخته ايد و به دين او رغبت ننموده ايد؟ برفتند و دقيانوس را خبر دادند از احوال ايشان. او كس فرستاد و ايشان را حاضر كرد بر آن هيئت كه بودند، با جامه عباد، روى در خاك ماليده از سجده، و چشمها پر آب شده. ايشان را تهديد كرد و گفت: چرا به خدمت من نيامديد و براى اصنام قربان نكرديد؟ اكنون مخيّريد: خواهيد به دين من درآييد و خواهيد اختيار كشتن كنيد. ايشان را مهترى بود، نام او مسلمينا [مكْسَلمينا]. او گفت: بدان كه ما خداى را مى پرستيم كه خداى آسمان و زمينهاست و ما جز او را عبادت نكنيم. آن ديگر تو دانى. هر چه خواهى مى كن كه ما از دين خود برنگرديم؛ باقى همان قول گفتند كه او گفت.
دقيانوس بفرمود تا جامهاى ايشان بكندند و ايشان را جامه ديگر پوشانيدند و ايشان را گفت: مرا دل نمى آيد كه شما را بكشم. مهلت دادم شما را چند روز تا انديشه كنيد و صلاح خود بينيد و با دين من آييد؛ و اگر نياييد، خود در دست منيد و خون شما ريختن بر من آسان است. آنگه برخاست و از آن شهر به شهرى ديگر

1.كهف (۱۸): آيه ۱۴.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 138474
صفحه از 592
پرینت  ارسال به