513
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

اصحاب الاخدود ۱

... و اما اصحاب الاخدود؛ عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت كرد از صهيب كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: پادشاهى بود در امّت سلف و او را ساحرى بود. چون پير شد، پادشاه را گفت: من پير شده ام. كودكى بايد تا من او را سحر بياموزم تا من از دنيا بروم، مرا قائم مقامى باشد. پادشاه غلامى را پيش او فرستاد تا او را سحر بياموزد غلام آنجا رفت و حديث او مى شنيد و درو نمى گرفت و دلش به آن ميل نمى كرد. بر سر [راه ]او راهبى بود. مردم به نزديك او حاضر آمدندى و ازو علم آموختندى. اين غلام يك دو بار آنجا بنشست و حديث راهب بشنيد. او را خوش آمد و به دين او ميل كرد. بعد از آن هر روز بيامدى، نزديك راهب بنشستى و حديث او شنيدى؛ تا دين او بگرفت و پادشاه هيچ اثر علم سحر در او نمى ديد و نه ساحر او را جفا مى كرد؛ تا اتفاق افتاد كه يك روز مى رفت در راه خلقى را ديد، بسيار بازمانده؛ گفت: اينان را چه بوده است؟ گفتند: مارى عظيم در راه است و كسى نمى تواند گذشت. او گفت من امروز تجربه كنم كار ساحر و كار راهب را تا خود كه برحق است؟ آنگه سنگى برگرفت و روى به مار نهاد و گفت: خدايا! اگر دين راهب حق است، اين مار را بر دست من كشته گردان و اگر ساحر بر حق است، كار او مرا پيدا كن. آنگه سنگ بينداخت و مار را بكشت و مردم بر او ثنا گفتند و بگذشتند.
پس غلام بيامد و راهب را خبر داد. راهب گفت: اى غلام! بشارت باد تو را كه كار

1.متن اين داستان از روى نسخه خطى شماره ۱۳۰ كتابخانه آستان قدس فراهم گرديد.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
512

بگو تا به شما آرد روزى و طعامى كه شما را قوت باشد و بگو تا رفق و مدارا كند و نبايد كه كسى را اعلام كند و از كار شما آگاه كند كه اگر بر شما ظاهر شوند و جاى شما بدانند شما را سنگسار كنند يا شما را با دين و كيش خود برند. آنگه شما فلاح نيابيد پس از آن هرگز اگر با دين ايشان شويد.
و همچنين كه آن دگر كارها كرديم با ايشان اطلاعى داديم؛ يعنى مردمان را بر ايشان اطلاع داديم و احوالِ ايشان بر مردم ظاهر كرديم تا بدانند كه وعده خداى حق است يعنى وعده بعث و نشور ـ و نيز بدانند كه قيامت آمدنى است و در او شكى نيست.
چون منازعت مى كردند، كافران گفتند: ما بر اينان، بنيانى و صومعه بكنيم كه از نَسَبِ مااند؛ و مسلمانان گفتند بر اينان مسجدى بكنيم كه اينان از اهلِ [دين] مااند. آن كسانى كه كار بر ايشان غالب بود ـ يعنى تندوسيس الملك و اصحابش ـ كه ما بر اينان مسجدى بنا كنيم كه در آنجا نماز كنند و همچنان كردند.
اين خبر است از غيب كه خداى تعالى رسول را صلى الله عليه و آله داد، گفت: جماعتى خواهند آمدن، ترسايان، به نزديك تو و حديث اصحاب الكهف خواهند كردن و در عدد ايشان خلاف كردند. تا پيش از آنكه آمدند، رسول صلى الله عليه و آله صحابه را خبر داد تا ايشان را يقين زيادت شد. آنگه پس از آن وَفْد نجران آمدند و حديث عيسى كردند و پس از آن حديث اصحاب الكهف كردند و مِهتر ايشان دو مرد بودند: يكى سيد نام و يكى عاقِب. سيد گفت ايشان سه كس بودند چهارمشان سگ بود و اين سيد نام يعقوبى بود. و عاقِب گفت پنج بودند، ششم ايشان سگ بود و عاقب نسطورى بود و مسلمانان گفتند هفت بودند و هشتمشان سگ بود، جز اندكى از مردمان ندانند كه عدد ايشان چند بود. تو در باب ايشان جدل و خصومت مكن، الاّ خصومتى ظاهر. ۱

1.روض الجنان، ج ۱۲، ص ۳۳۲ ـ ۳۳۵.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135626
صفحه از 592
پرینت  ارسال به