515
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

خداى شرّ ايشان از من كفايت كرد. او را به دست جماعتى ديگر داد. گفت: اين را در كشتى نشانيد. چون به ميان دريا رسيد، بگوييد از اين دين برگرد، و الاّ او را در دريا اندازيد.
ايشان چنان كردند. چون او از دين برنگرديد، خواستند تا او را در دريا اندازند. گفت: بار خدايا! شرّ ايشان از من كفايت كن. در حال بادى بر آمد و كشتى برگرديد و جمله مردم غرق شدند و غلام با كنار افتاد و با پيش مَلِك آمد. گفت: چه كردى آن قوم را كه با تو بودند؟ گفت: خداى تعالى شرّ ايشان از من كفايت كرد.
پادشاه در كار غلام فرو ماند. پس غلام گفت: خواهى كه تو را بياموزم كه مرا چگونه توان كُشت؟ گفت: بلى. گفت: يك روز موعد[ى] كن و جمله مردم را به صحرا حاضر كن و درختى بلند بزن و مرا بر آن درخت كن و بگو: بسم اللّه رب الغلام، كه جز به نام خداى چيزى بر من كار نكند. ملك همچنان كرد. چون ملِك بسم اللّه رَبِّ الغُلام گفت و بينداخت تير بر روى غلام آمد. غلام دست بر روى نهاد و جان بداد. مردم كه آن بديدند، همه از دين پادشاه برگشتند و دين غلام بگرفتند. گفتند: آمَنّا بِرَبِّ الغُلام. ملك گفت: آه، از آنچه مى ترسيدم، در آن افتادم. مردم به يك بار ازو برگشتند و دين غلام بگرفتند. مَلِك هر چند تهديد و وَعيد كرد، برنگشتند. بفرمود تا بر سر راهى خندقى كردند و آتش درو برافروختند و مردم را در آن آتش مى افكندند؛ تا آخر قوم زنى را بياوردند با كودكى طفل، زن بازپس مى گريخت، طفل آواز داد كه: يا اُمّاهُ اِصْبِرى فَاِنَّكِ عَلى الحَقّ. زن خويشتن را در آتش انداخت. ۱
روايت كردند از على عليه السلام كه اصحاب الاخدود جماعتى بودند به جانب يَمن. مسلمانان و كافران جنگ كردند. خداى تعالى مؤمنان را بر كافران ظفر داد و پس

1.روض الجنان، ج ۲۰، ص ۲۱۳ ـ ۲۱۶.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
514

تو به جايى رسد و تو را ذكرى پديد آيد و ليكن تو را ابتلا كنند؛ بايد كه بر آن صبر كنى و اگر تو را گويند كه اين دين از كه آموختى، مرا به دست ندهى. كار غلام به جايى رسيد كه مستجاب الدعوة شد و مردم از اطراف مى آمدند و دعا مى خواستند و او دعا مى كرد و اجابت مى آمد.
مَلِك را نَديمى بود نابينا. اين خبر بشنيد و نزديك غلام آمد و گفت: ما هذا؟ اگر اين چشم مرا درست كردى، من تو را مالى عظيم دهم. گفت: من كس را شفا نتوانم داد، شفا خدا[ى] دهد. اگر به خدا ايمان آرى من دعا كنم و خداى تعالى شفا دهد. مرد ايمان آورد. او دعا كرد. خداى تعالى چشم او درست گردانيد. با ديگر روز اين مرد پيش مَلِك رفت. او را گفت: اين چشم تو كه درست كرد؟ گفت: خدا[ى]. گفت: تو را جز از من خدايى هست؟ گفت: آرى، خداىِ تو و خداىِ همه جهانيان. گفت: اين سخن از كه شنيدى و تو را اين كه گفت؟ گفت: تو را به اين سبيلى نيست. او را عذابهاى سخت كرد تا بگفت كه اين غلام تو كه او را سحر مى آموختى؟ او كس فرستاد و غلام را بخواند و گفت: اى پسر! كار تو در سحر به جايى رسيده كه چشم رفته باز مى آرى؟ گفت: اين نه من مى كنم؛ خداى مى كند. گفت: تو را اين كه گفت؟ گفت: تو را با آن چكارست؟ چندان عذاب كرد او را تا بگفت كه: فلان راهب، مرا راه بدين نمود. راهب را بياورد و گفت: از اين برگرد. گفت برنگردم. پس بفرمود تا ارّه بياوردند و بر سر او نهادند و او را به دو نيمه كردند.
آنگه غلام را بياورد و گفت: برگرد از اين دين. گفت: برنگردم. پس غلام به دست جماعتى داد و گفت: اين را به فلان كوه بريد و بگوييد كه از دين برگرد. اگر برگردد فهو المراد و اگر نه او را از كوه به زير اندازيد. غلام را بر بالاى كوهى بردند و گفتند از دين برگرد. گفت: برنگردم. خواستند تا او را بيندازند. گفت: اَللّهُمَّ اكفنى شَرَّهُم. در حال كوه بلرزيد و شكافته شد و ايشان به كوه فرو شدند و او باز آمد.
مَلِك را خبر دادند. او را بخواند و گفت: اينان را كه با تو بودند چه كردى؟ گفت:

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135823
صفحه از 592
پرینت  ارسال به