ايشان بشنيد. بفرمود خندقى بكندند و آتش برافروختند و ايشان را در آنجا مى افكندند. آخرين [كس] زنى بود با كودكى شيرخواره. او را يك دو بار به كنار خندق بردند، بترسيد و خواست تا از دين رجوع كند. آن كودك شيرخواره، آواز داد كه اى مادر! صبر كن بر دين كه اين دين حقّ است. او خود را با كودك در آتش انداخت.
مُقاتل گفت: در اخبار هست كه يك روز هفتاد و هفت كس را به آتش انداختند. عبداللّه عباس گفت: جانهاى ايشان به بهشت بردند، پيش از آنكه تنهاى ايشان به آتش رسيد. محمد بن اسحاق بن يسار گفت از وَهب مُنَبَّه كه مردى بود ترسا به نجران افتاد و ايشان را به دين عيسى دعوت كرد. اجابت كردند. ذونُواس اليهودى، لشكرى از حِميَر برگرفت و آنجا رفت و آن مردم را مخيّر كرد ميان سوختن و اختيار دين جهودى كردن. جهودى اختيار نكردند. خندقها بكندند و آتش برافروخت و به يك روز دوازده هزار مرد را بسوخت. كلبى گفت: هفتاد هزار مرد بودند اصحاب اخدود. وهب گفت: چون ارباط بر يَمن غالب شدند، ذونُواس بگريخت و اسب در دريا راند و غرق شد. خداى تعالى فرمود: كشته باد اصحاب اخدود كه چنان كردند [با مؤمنان]! ۱