ايشان را عيدى بودى كه هر سال يك بار به آن عيد از شهر بيرون شدندى و زنان خود را بياراستندى و مردان به تماشا و نظاره بيرون رفتندى بر عادتى كه ايشان را بود. در اين عيد تنى چند از اهل كوهستان بيامدند تا نظاره عيد كنند و آواز اين نى بشنوند. آن زنان را ديدند. از جمال ايشان به تعجب فرو ماندند؛ برفتند و اهل كوهستان را خبر دادند از جمال زنان ايشان. جماعتى بيامدند و به اين زمين انتقال كردند و به ايشان اختلاط و صحبت كردند و زنان به ايشان مايل شدند. از جمالشان فاحشه در ميان ايشان آشكار شد. ۱
عبداللّه عباس گفت: آدم وصيت كرده بود فرزند شيث را كه با فرزندان قابيل مناكحه نكنند. فرزندان شيث آدم را در غارى بنهاده بودند و برو نگهبان بر گماشتند تا رها نكنند كه از فرزندان قابيل كسى آنجا رود. جماعتى گفتند: اگر برويم و احوال بنى عم ما فرزندان قابيل بنگريم تا چه مى كنند روا باشد و اين مردان نكوروى بودند صد مرد بيامدند به نزديك فرزندان قابيل. زنان كه ايشان را بديدند، در ايشان آويختند و ايشان را بر خود باز گرفتند و رها نكردند تا بروند. جماعتى خويشان اينان گفتند: برويم و بنگريم تا برادران ما و بنو اعمام در چه اند؟ صد مرد ديگر بيامدند؛ هم نيز باز گرفتند ايشان را و چندان كه مى آمدند، مختلط شدند و مناكحه كردند و فساد آشكارا شد در ميان ايشان و بنو قابيل بسيار شدند و اقطار زمين از ايشان پر شد و فساد آشكارا كردند. خداى تعالى نوح را به ايشان فرستاد و او را پنجاه سال بود ودر ميان ايشان هزار كم پنجاه سال مقام كرد و ايشان را دعوت مى كرد و به خداى مى ترسانيد و تهديد و وعيد مى كرد به عقاب خداى و هيچ فايده نكرد و هر چند بر آمد، ايشان طاغى تر و ياغى تر ۲ بودند؛ چنان كه خداى تعالى فرمود: چندان كه بيش