53
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

ايشان را عيدى بودى كه هر سال يك بار به آن عيد از شهر بيرون شدندى و زنان خود را بياراستندى و مردان به تماشا و نظاره بيرون رفتندى بر عادتى كه ايشان را بود. در اين عيد تنى چند از اهل كوهستان بيامدند تا نظاره عيد كنند و آواز اين نى بشنوند. آن زنان را ديدند. از جمال ايشان به تعجب فرو ماندند؛ برفتند و اهل كوهستان را خبر دادند از جمال زنان ايشان. جماعتى بيامدند و به اين زمين انتقال كردند و به ايشان اختلاط و صحبت كردند و زنان به ايشان مايل شدند. از جمالشان فاحشه در ميان ايشان آشكار شد. ۱
عبداللّه عباس گفت: آدم وصيت كرده بود فرزند شيث را كه با فرزندان قابيل مناكحه نكنند. فرزندان شيث آدم را در غارى بنهاده بودند و برو نگهبان بر گماشتند تا رها نكنند كه از فرزندان قابيل كسى آنجا رود. جماعتى گفتند: اگر برويم و احوال بنى عم ما فرزندان قابيل بنگريم تا چه مى كنند روا باشد و اين مردان نكوروى بودند صد مرد بيامدند به نزديك فرزندان قابيل. زنان كه ايشان را بديدند، در ايشان آويختند و ايشان را بر خود باز گرفتند و رها نكردند تا بروند. جماعتى خويشان اينان گفتند: برويم و بنگريم تا برادران ما و بنو اعمام در چه اند؟ صد مرد ديگر بيامدند؛ هم نيز باز گرفتند ايشان را و چندان كه مى آمدند، مختلط شدند و مناكحه كردند و فساد آشكارا شد در ميان ايشان و بنو قابيل بسيار شدند و اقطار زمين از ايشان پر شد و فساد آشكارا كردند. خداى تعالى نوح را به ايشان فرستاد و او را پنجاه سال بود ودر ميان ايشان هزار كم پنجاه سال مقام كرد و ايشان را دعوت مى كرد و به خداى مى ترسانيد و تهديد و وعيد مى كرد به عقاب خداى و هيچ فايده نكرد و هر چند بر آمد، ايشان طاغى تر و ياغى تر ۲ بودند؛ چنان كه خداى تعالى فرمود: چندان كه بيش

1.روض الجنان، ج ۸، ص ۲۴۲.

2.خ ل: باغى تر، همان، ص ۲۴۴.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
52

نوح ۱

ما نوح را به قوم خود فرستاديم و هو نوح بن لمك بن متوشلخ بن اُخنوخ و هو ادريس النبى ابن مهلائيل بن برد بن قبان ۲ بن انوش بن شيث بن آدم عليهم السلام. و نوح عليه السلاماول پيغمبرى بود كه خداى تعالى او را فرستاد از پس ادريس و چون خداى تعالى او را به پيغمبرى فرستاد، او را پنجاه سال بود و گفتند درودگر بود و مادرش قينوش بنت راكيل بن فحوئيل بن اُخنوخ بود. خداى تعالى او را به فرزندان قابيل [فرستاد ]و آنان كه از فرزندان شيث متابع ايشان بودند. عبداللّه عباس گفت: دو بطن بودند از فرزندان آدم: يكى در سهل و يكى در جبل. آنان كه در كوهستان بودند، مردانشان نكوروى و زنانشان ذميم الخلق بودند. و مردان كه در سهل بودند، ذميم الخلق بودند و زنان نكو روى. ابليس به نزديك مردى آمد از اهل سهل، در صورت غلامى و گفت: مرا كسى مى بايد تا خدمت او كنم. مرد گفت: خواهى پيش من آى و خدمت من كن تا مزدت مى دهم. گفت نيك آيد و پيش او رفت و خدمت او مى كرد و گوسفندان او مى چرانيد. روزى بايستاد، [و] نى بساخت، يعنى يَراع، و پيش او كس ساخته نبود و بزد. مردم آوازى شنيدند كه هرگز نشنيده بودند. هر روز جماعتى برِ او آمدندى و سماع آن نى كردندى و خبر به اهل جبل رسيد كه مردى هست در سهل كه چيزى بساخته است كه از آنجا آوازى خوش مى آيد.

1.متن اين داستان از نسخه خطى تفسير روض الجنان و روح الجنان به شماره ۱۳۰ كتابخانه آستان قدس فراهم آمده است.

2.خ ل: بن قينان. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۴۲.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135704
صفحه از 592
پرینت  ارسال به