525
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

و عبدالمطلب مردى تمام بالا و نيكوروى و فصيح زبان بود و با هيبت.
ابرهه چون او را بديد، عظيم وقعى ببود او را در چشم او و از سرير فرود آمد و او را اكرام كرد و در زير سرير بنشست و او را زِبَرِ خود بنشاند و اِكرام تمام كرد و ترجمان پيش ايشان بنشست و گفت: كسانِ مَلِك شترى چند گرفته اند از آن من تا بفرمايد تا آن شتران با من دهند.
ابرهه ترجمان را گفت: يا عجب! من اين مرد را بديدم و در چشم من وقوعى ببود او را؛ گمان بردم كه مردى عاقل است. من با لشكرى به اين عظيمى آمده ام تا خانه اى كه شرف ايشان و شرف و مفخر عرب در آن است، بيران كنم؛ او را خود هيچ همت آن نيست براى شترى چند گر ناكِ سخن مى گويد. او را از چشم بيوفتاد.
ترجمان بگفت، عبدالمطلب جواب داد و گفت: اين شتران مراست و خانه را خداى هست كه اگر خواهد، نگاه دارد و باز پايد. ابرهه گفت: روا باشد و بفرمود تا شتران با عبدالمطلب دادند و آن دويست شتر بستد و در كوه به چره فرستاد و روى به مكه نهاد.
ابرهه از آن منزل منزلى ديگر پيش آمد، عبدالمطلب برخاست و عمرو بن نفاشه را برگرفت و ـ او سيد بنى كنانه بود ـ و خويلد بن واثله را و ـ او سيد هزيل بود ـ با جماعتى رؤسا قبايل و پيش ابرهه رفتند و قرار دادند با او كه ثلثى از مال اهل حجاز و تهامه بستاند و برگردد و خانه بيران نكند. قبول نكرد. عبدالمطلب باز آمد و قريش را گفت شما را در شعاف اين كوهها بايد رفتن تا ازين لشكر مضرّتى به شما نرسد و عبدالمطلب بيامد و حلقه دَرِ خانه به دست گرفت و در خداى تضرع كرد.
آنگه برفت و با قوم خود متوارى شد و ابرهه لشكر برگرفت و روى به مكه نهاد با پيلان و گفتند دوازده پيل داشت و در ميان ايشان پيلى سخت عظيم و هائل بود. ۱
واقدى گفت ابرهه جدّ آن نجاشى بود كه در عهد رسول ما بود. اصحاب تواريخ

1.روض الجنان، ج ۲۰، ص ۴۰۱ ـ ۴۰۸.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
524

بردند. او را گفت: مرا مكش كه من دليل تو باشم در زمين عرب كه تو احوال اين ولايت ندانى. او را نيز بند كرد و با خود ببرد.
از آنجا به طايف آمد، مسعود بن مُعَتَّب بيرون آمد با لشكرى ثقيف و گفت: اَيُّهَا المَلِك! ما را با تو جنگى نيست و تو به قصد ما نيامده اى و ما را بتخانه اى است، آن را بيت اللاّت گويند. آن خانه نيز مطلوب تو نيست؛ مطلوب تو خانه مكه است. اگر خواهى، ما دليلى بفرستيم تا تو را رهنمونى كند بر آن خانه. گفت: روا باشد. مردى را با او بفرستادند كه او را اَبورِغال گفتند. چون به جاى رسيد كه آن را مُغَمِّس گويند، در آن منزل بمرد و گورش آنجا نهان است، و هر چه آنجا بگذرد عادت كرده اند كه سنگى بر گور او اندازد.
و ابرهه ازين منزل مردى را فرستاد با لشكرى عظيم به جانب مكه و نام اين مرد الاسود بن مقصود بود تا بر مقدّمه برفت و مال حرم برگرفت و دويست شتر از آن عبدالمطلب بگرفت.
آنگه ابرهه رسولى فرستاد به اهل مكه، نام او حُناطَةَ الحِميَرى و او را گفت: به نزد رئيس مكه رو و پيغام من به او گزار و بگو كه من نه به قتال تو آمده ام؛ من آمده ام تا اين خانه بيران كنم و برگردم. اگر منع نكنى، مرا با تو كارى نيست و اگر منع كنى، با تو قتال كنم.
عبدالمطلب گفت: اين پيغام راست نيايد و او را بگويم آنچه جواب است. آنگه برخاست و با جماعتى فرزندان و خدم خود آنجا رفت. چون ذُونَفر، كه مَلِك حِميَر بود، بشنيد كه عبدالمطلب آنجا آمد، برخاست و پيش ابرهه رفت و گفت: اَيُّها المَلك بدان كه اين عبدالمطلب سيد قريش است و در همه عرب ازو بزرگوارتر مرد نيست و آن، آن است كه مردمان را طعام دهد و وحوش و طيور را در سَهل و جَبَل، و كَرَم و بزرگوارى او در عرب مشهورست. اين براى آن گفتم تا او را حرمت دارى و نيكو بنشانى و سخن [او] نيكو بشنوى و به آنچه ممكن بود، رضاى او بجوى كه او سرافراز عرب است. اين تعريف بكرد و برخاست و عبدالمطلب را پيش ابرهه برد

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136728
صفحه از 592
پرینت  ارسال به