527
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

لقمان ۱

محمد بن اسحاق بن يَسار گفت: هو لقمان بن باعور بن ماروح بن تارخ ابى ابراهيم. وَهْب گفت: پسر خواهر ايوب بود. مقاتل گفت: پسر خاله ايوب بود. واقدى گفت: قاضى بنى اسرائيل بود.
و علما اتفاق كردند بر حكمتش و كس نگفت كه پيغمبر بود، الاّ عِكْرِمه كه او گفت: پيغمبر بود.
عبداللّه عمر گفت: از رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه او گفت: حق است اين كه من مى گويم. لقمان پيغمبر نبود و لكن بنده بود راضى [و ]در كارها به جد و اجتهاد بسيار تفكر نيكو [يقين]. خداى را دوست داشت، خداى تعالى او را نيز دوست داشت و خداى منت نهاد برو به حكمت. در نيمه روز خفته بود، ندايى شنيد كه او را گفتند: يا لقمان! خواهى تا تو را خداى تعالى خليفه كند در زمين تا ميان مردمان حكم كنى به حق؟ جواب داد كه اگر خداى تعالى مرا مخيّر كند من اختيار عافيت كنم نه اختيار بلا، و اگر مرا فرمايد و ايجاب كند به سمع و طاعت برابر كنم؛ چه [من] دانم كه اگر با من اين بكند، مرا و معاونت كند و عصمت.
او را ندا كردند به آوازى كه او شنود و شخصى را نديد: چرا، اى لقمان؟ گفت: براى آنكه حاكم را حوادث پيش آيد و باشد كه در ظلمات شبهات افتد واگر مدد توفيق و معونت او را دريابد، نجات يابد از آن و اگر خطا كند در آن ره بهشت خطا

1.داستان لقمان از روى نسخه خطى شماره ۶۶۷۸۱ كتابخانه مجلس شوراى ملى تنظيم شد.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
526

در تاريخ عام الفيل خلاف كردند. مقاتل گفت پيش از مولد رسول بود عليه السلام به چهل سال. كلبى گفت و عُبَيد عُمَير پيش از مولد رسول بود به شست [شصت] و سه سال و بعضى دگر گفتند رسول عليه السلام هم آن سال زاد.
ابُوالحُوَيرَث گفت: عبدالملك مروان پرسيد قَتّاتِ بن اَشتم الكَناني اللَّيثىّ را و او از مُعَمَّران بود كه تو مهترى يا رسول عليه السلام؟ گفت: رسول از من مهتر بود ولكن مولد من پيش از مولد رسول بود كه رسول عليه السلام عام الفيل زاد و من بزرگ بودم. پدرم مرا دست گرفته و آثار پاى پيل و روث او به من مى نموده.
عايشه گفت من سايق وقايد پيل را ديدم به مكه كور شده و مُعقد كشت. از مردم سؤال مى كردند. حق تعالى اين نعمت رسول را ياد كرد و اعلام كرد، گفت: نديدى، يعنى ندانستى، كه خداى تو با اصحاب الفيل چه كرد؟
نه كيد ايشان در ضلال و خسار و هلاك كرد و رها نكرد كه بر كار شود؛ بل باطل كرد.
بر ايشان فرستاد مرغانى.
عبداللّه عباس گفت: مرغانى بودند كه ايشان را منقار مرغان بود و چنگالها، چون چنگال سگان و سرها چون سر شير. عايشه گفت: مرغانى بودند سبز با منقارها زرد.
مى انداختند به ايشان به سنگها از سنگ گِل. عبداللّه مسعود گفت: مرغانى بودند كه بانگ مى كردند و سنگ مى انداختند، و گفت خداى تعالى بادى فرستاد سخت تا به قوت انداختن ايشان شد. هيچ سنگ از آن بر سنگ و آهن نيامد، و الاّ بگذشت.
و علما در قصه اصحاب الفيل خلاف كردند كه معجز كى بود. بعضى گفتند از فضايل كعبه بود و بعضى گفتند از معجز پيغامبرى بود كه در آن روزگار بود، نام او خالد بن سنان، و گفتند او وصىّ وصىّ عيسى بود و گفتند مقدّمات و تَرشّح نبوت رسول ما بود عليه السلام كه او عام الفيل زاد. ۱

1.روض الجنان، ج ۲۰، ص ۴۱۲ ـ ۴۱۴.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136726
صفحه از 592
پرینت  ارسال به