529
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

پليدتر نباشد.
اَنَس مالك گفت: يك روز لقمان پيش داوود حاضر بود. داوود عليه السلام دِرْع مى بافت و او نديده بود. خواست تا بپرسد ازو كه اين چيست، و چكار را شايد، و براى چه مى كنى؟ حكمتش رها نكرد كه بپرسد، خاموش بود. چون تمام بكرد [آن درع را ]برخاست و درپوشيد و گفت: نيك پيرهن كارزار است اين. لقمان گفت: خاموشى از حكمت است و لكن كم كسى كار بندد.
عِكْرِمه گفت: لقمان غلامى بود از آنِ دهقان و او را جز او غلامان ديگر بودند. ايشان را به باغ فرستادى تا ميوه آرند. ايشان ميوه نكوتر بخوردندى و لقمان هيچ نخوردى.
او گفت: چرا ميوه بد مى آريد؟ همانا آنچه نيك است از آن مى خوريد و آنچه ردست نزد من مى آريد؟ گفتند: لقمان مى خورد. لقمان گفت: بفرما تا پاره آب گرم آرند و ما را بده تا باز خوريم، تا هر كس آنچه خورده است، قى كند. همچنين كرد. از گلوى لقمان جز آب تهى برنيامد و از گلوى ايشان، آنچه خورده بودند برآمد.
گفتند اول چيزى كه از حكمت لقمان شنيدند، آن بود كه خواجه اش در طهارت جاى رفت و دير مقام كرد. [چون بيرون آمد] لقمان گفت: يا سيّدى! دير مقام كن اينجا كه جگر از آن رنجور شود و ناسور آرد و حرارت بر سر دهد. بفرمود تا كلمات بر در طهارت جاها نوشتند تا هر كه دَرو شود، بخواند و كار بندد.
عِكْرِمه گفت: روزى خواجه او مست بود، با مقامران [و ] مخاطران خود گرو بست كه آن بُحَيره باز خورد. چون هشيار شدند، بدانست كه بد گفته است. در گرو بماند و مقمور شد. لقمان را بخواند و گفت: تو را براى كارهاى مشكل دارم، چه تدبير دانى اين را؟ گفت: رها كن تا بيايند و مطالبه كنند. آمدند و مطالبه كردند. لقمان گفت: او گرو بر آب بُحَيره بست. آنچه اين ساعت دروست، شما برويد و مادّه رودها ازو بگردانيد تا او باقى باز خورد. گفتند: ما نتوانيم مادّه او باز بريدن. گفت: او نيز باز


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
528

كرده باشد و من آن دوستر دارم كه در دنيا ذليل باشم از آنكه شريف باشم و دانسته ام كه هر كه دنيا بر آخرت اختيار كند، به دنيا نرسد و آخرت ازو فايت شود.
فرشتگان را عجب آمد و از حسن منطق و حكمت او، بخفت، خفتنى. چون برخاست، خداى تعالى حكمت داده بود عوض خلافت. پس از آن بر داوود عليه السلامعرض كردند. قبول كرد و در محنت افتاد.
يك روز او و لقمان به يك جاى حاضر آمدند. داوود عليه السلام گفت: خُنك تو را اى لقمان كه تو را حكمت دادند و بلا از تو بگردانيدند و مرا به خلافت امتحان و ابتلا كردند.
بعضى گفتند: لقمان حبشى بود صنعت او درودگرى بود. سعيد بن المسيب گفت: درزى بود.
محمد بن عجلان روايت كرد كه از كلمات حِكَم او يكى اين است كه او گفت: هيچ مال، چون تندرستى نيست و هيچ نعمت، چون دلخوشى نيست.
ابو هريره گفت: روزى مردى به لقمان بگذشت و خلقى عظيم بر وى جمع شده بودند و او حكمت مى گفت. ازو مى شنيدند و مى نوشتند. گفت نه تو آن بنده اى كه فلان جا شبانى ما مى كردى؟ گفت: بلى. گفت: به چه اينجا رسيدى؟ گفت: به راستگويى و اداى امانت و ترك آنچه مرا به كار نيايد.
خالد ربعى گفت: لقمان بنده اى حبشى بود. يك روز خواجه اش او را گفت: برو و گوسپندى بكُش و آنچه ازو پاك تر باشد بيار. او برفت و گوسفندى را بكشت و دل و زبانش پيش او برد. گفت: ازين پاك تر هيچ نديدى؟ گفت: نه. گفت: برو و ديگرى بكُش و آنچه پليدتر باشد ازو بيار. او برفت و گوسفندى ديگر بكشت و هم دل و زبانش پيش آورد. گفت: عجب از كار تو! چون تو را گفتم پاك تر چيزى بيار، دل و زبانش آوردى. چون گفتم پليدتر چيزى بيار، هم دل و زبانش آوردى. چرا چنين آمد؟ گفت: بلى. چون پاك باشد ازين دو پاك تر نباشد، و چون پليد باشد، ازين دو

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135759
صفحه از 592
پرینت  ارسال به