روى ننمودى ايشان را ماهى آرزو آمد. مردى بيامد روز شنبه و ماهى بگرفت و رسنى در دنبال او بست دراز و بر كنار دريا ميخى بكوفت و رسن به آن ميخ بست و ماهى را در آب كرد. بر دگر روز نيامد روز يكشنبه و آن ماهى را بگرفت و به خانه برد و بريان كرد. همسايه از سراى او بوى ماهى شنيد. گفت: يا فلان! از سراى تو بوى ماهى مى آيد. نبايد كه ماهى گرفته باشى. گفت: اين بوى نه از سراى من است. مرد همسايه در رفت و بديد دلتنگ شد و گفت: اى مرد از خداى نترسى كه اين را حرام كرده است و او را وعظ كرد، نشنيد و يك دو روز انتظار عذاب مى كرد. چون خداى تعالى مُعالجه نكرد، مرد دلير شد بر دِگر شنبه. دو ماهى بگرفت و رسن ببست؛ چنان كه گفتيم. روز يكشنبه بگرفت چون عذاب نيامد، با مردمان بگفت. مردم همه به اين كار شدند و خويشتن به اين كار دادند و بر ماهى گرفتن شنبه دلير شدند و ماهى بسيار بگرفتند و خوردند و پختى [يخنى] كردند و فروختند و مالهاى عظيم از آن جمع كردند و در آن شهر هفتاد هزار مرد بودند، به سه فرقه شدند. گروهى كاره بودند و نهى كردند و گروهى ظالم بودند و تعدّى كردند و گوش به آن نكردند و گروهى آن بودند كه آن ناهيان را گفتند.
اين مردمان كه كاره معصيت بودند و ناهى منكر اين ظالمان را گفتند: ما با شما درين شهر نباشيم. اين شهر با ما ببخشيد. شهر ببخشيدند و به دو قسمت كردند و ديوارى بلند برنهادند و در جدا كردند و گفتند ما يقين دانيم كه خداى عذاب فرستد تا بارى ما از شما جدا باشيم. چون مدتى بر اين برآمد و ايشان الاّ اصرار نيفزودند، خداى تعالى ايشان را عذاب فرستاد و همه را خوك و بوزينه گردانيد.
روزى كه اين مصلحان برخاستند، از آن نيمه شهر هيچ آوازى و حسّى نشنيدند و كس برون نيامد و در نگشاد. عجب داشتند. گفتند اين مردمان دوش به يك بار مست بودند و امروز هيچ بيدار نشدند. چون روز نيك برآمد، نردبانها فرا ديوارها نهادند و فرو نگريدند. همه اهل آن شهر خوك و بوزينه شده بودند.
* * *