543
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

چون خواست تا بردارد، او را نُعاسى پديد آمد و بخُفت. خداوند تعالى خوابى برو افكند. تا هفت سال خفته بود. يك لحظه بيدار شد و ازين پهلو بر آن پهلو گرديد [دو ]هفت سال ديگر خفته بماند، چهارده سال. آنگه بيدار شد و گمان برد كه ساعتى خفته است. برخاست و هيزم بر پشت گرفت و به بازار آورد و بفروخت.
آنگه بيامد تا طعامى بخرد و از براى آن پيغمبر بياورد به آن جايگه. چندان كه طلب چاه كرد، نيافت. در آن مدت، آن قوم پشيمان شدند از كرده اى كه كرده بودند و پيغمبرشان را از چاه بيرون آوردند و به او ايمان آوردند و او مدتى با ايشان بود. آنگه فرمان يافت و او در آن مدت، احوال آن غلام سياه پرسيد. گفتند: ما خبر نداريم از حال او. پس اهل رس ايشان اند و اين قول درست نيست؛ براى آنكه درين حديث چنان است كه ايشان ايمان آوردند و خداى تعالى ذكر ايشان در قرآن به كفر كرد و گفتند ايشان را هلاك كردم.
و قولى ديگر آن است كه روايت كردند از حضرت امام زين العابدين سيد الساجدين (صلوات اللّه و سلامه عليه) از پدرش حسين بن على از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (صلوات اللّه و سلامه عليهما) كه مردى از اشراف بنى تميم به نزديك آن حضرت (صلوات اللّه عليه و سلامه) آمد و پرسيد كه: يا خليفه اللّه ! اصحاب رس كه اند و در كدام عصر بودند و پيغمبر ايشان كه بود و جاى ايشان كجا بودند و به چه چيز هلاك شدند كه من در كتاب خداوند (عزّوجلّ) ذكر ايشان مى يابم و خبرشان نمى دانم.
امير كبير اميرالمؤمنين على مرتضى (صلوات اللّه عليه و سلامه) گفت: مرا خبرى پرسيدى كه كس از من نپرسيده است پيش ازين، و كس تو را خبر ندهد پس از من، بدان يا اخا تميم، كه ايشان گروهى بودند كه درخت صنوبر پرستيدندى، و آن درخت را شاه درخت خواندندى و آن درختِ يافث بن نوح كِشته بود بر كنار چشمه كه آن را دوشاب گفتندى، كه اين چشمه براى نوح (صلوات اللّه و سلامه عليه)


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
542

خوانند كه دراز گردن است او از آن كوه درآمدى و هر مرغى را كه ديدى، صيد كردى. يك روز درآمد. چون هيچ مرغ نيافت، كودكى كوچك را ديد، بربود و ببرد و روزى ديگر دخترى را ببرد. آن وقت شكايت با پيغمبر خدا كردند و او دعا كرد و گفت: بار خدايا! بگير او را و نسل او را منقطع گردان. صاعقه بيامد و او را بسوخت و او را نسل نماند.
دگر اثر او نديدند. پس عرب مَثَل زدند چيزهاى نايافت را به عَنقا مُغرِب گفتند. پس از آن، آن قوم پيغمبر خود را بكشتند. خداوند تعالى هلاك كرد و دمار برآورد ايشان را.
كعب الاحبار و مَقاتل و سُدّى گفتند اصحاب الرس اصحاب [يس] بودند و رس نام چاهى است به انطاكيه كه ايشان حبيب نجّار را كه مؤمن آل يس بود، بكشتند و در آنجا فكندند.
بعضى دگر مفسران گفتند: اصحاب الرس، اصحاب الاخدود بودند و رَس اخدود ايشان بود.
محمد بن اسحاق روايت كرد از محمد بن كعب القُرَظىّ كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: اول كسى كه روز قيامت به بهشت رود، بندكَكى سياه باشد و آن، آن بود كه خداوند تعالى پيغمبرى را به شهرى فرستاد كه در آنجا خلقى عظيم بودند از ايشان. كس ايمان نياورد، مگر بنده اى سياه. آنگه اهل آن شهر بر پيغمبرشان بيرون آمدند و او را بگرفتند و چاهى بكندند و او را در آن چاه افكندند و سنگى بزرگ بياوردند و بر سر آن چاه نهادند.
آن غلام سياه هر روز برفتى و پشته هيزم گرد كردى و بفروختى و طعامى خريدى و بياوردى و به آن چاه فرو دادى به تنهايى آن سنگ برگرفتى و با جاى نهادى به يارى خداوند تعالى.
مدتى همچنين مى بود. يك روز بيامد و به عادت هيزم گرد كرد و بر پشت گرفت.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137930
صفحه از 592
پرینت  ارسال به