آنجا سراپرده زدندى كه برو انواع صورت بودى و آن را دوازده در بودى، براى هر ديهى درى و از بيرون آن سراپرده، درخت را سجده كردندى و اضعاف آن قربانها كه به نزديك آن درخت كرده بودندى، به نزديك اين درخت بكردندى و تضرّع بسيار بكردندى. ابليس بيامدى و شاخهاى آن درخت بجنبانيدى سخت و به آواز بلند آواز دادى و ايشان [را ]وعده بسيار و امانى بسيار دادى. ايشان سر برداشتندى و نه چندان نشاط و خرّمى كردندى كه آن را حدّى بودى و به لهو مشغول بودندى دوازده شبانه روز به عدِّ [به عدد] عيدها كه ايشان را بودى در سال آنگه برگشتندى.
چون مدتى برين بودند، خداى تعالى پيغمبرى را به ايشان فرستاد از فرزندان يهودا ابن يعقوب (عليه الصلوة و السلام). مدتى دراز در ميان ايشان بود و ايشان را دعوت كرد و با خداوند تعالى خواند. اجابت نكردند و اصرار كردند و تمادى بر كفر. چون مدتى دراز برآمد و ايشان كفر و طغيان از حد ببردند، پيغمبرشان به نزديك آن درخت حاضر آمد و بديد آنچه ايشان مى كردند. دلتنگ شد، دعا كرد و گفت: بار خدايا! اينان بى فرمانى از حد بردند و از عبادت اين درخت باز نمى ايستند. بار خدايا! يا آتشى به ايشان نماى يا اين درخت را بخوشكان. خداى تعالى آن درخت را خشك كرد. ايشان را سخت آمد و مضطرب شدند و گفت و گوى كردند در آن معنى و دو فرقه شدند.
گروهى گفتند: اين سحر اين پيغمبرست كه پيغمبر خداى آسمان و زمين است. خواست تا شما را به طاعت خود آورد و روى شما با خود گرداند. گروهى گفتند: اين از آن است كه خدايان شما بر شما خشم گرفتند كه رها كرده ايد تا اين مرد ايشان را دشنام مى دهد و عيب مى كند و بر جمله اتّفاق كردند كه اين مرد را ببايد كشت تا رضاى خدايان خود حاصل كنيم. بيامدند و گنگها بساختند دراز از زير، به فراخناى چاهى و بر يكديگر نهادند تا به فراز زمين آن چشمه. آنگه آبى كه درو حاصل بود، بپرداختند و در آن جا چاهى بكندند و پيغمبر را در آن چاه [كردند] و آن بت مِهين را