547
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

تاجى بر سر نهاده. ايشان سجده كردند او را. اين ولى گفت: اَتَيْنا طَوْعاً اَوْ كَرْهاً بِسْمِ اللّهِ الكَريم. آن شيطان پياده شد در حال و ذليل مى آمد تا پيش او گفت آن ديگران را بيار، و ايشان را نيز بياورد و پيش او ذليل و اسير بايستاد. آن ولى گفت: ديديد كه او اسير و منقاد خداى من است كه به نام خداوند تعالى چگونه ذليل گشت. آنگه گفت: برو ذليل و اسير، او برفت و ايشان ايمان نياوردند. خداوند تعالى بادى بر ايشان گماشت تا همه را با آنچه داشتند از انعام و مواشى و مال و اثاث در دريا ريخت. آن پيغمبر با قوم بيامدند و آنچه توانستند كه بر سراب بود از مالهاى ايشان به غنيمت برگرفتند. اين يك گروه بودند.
و اما اصحاب رسّ ديگر، ايشان جماعتى بودند كه ايشان را جويى بود كه آن را رس خوانند و ايشان را نسبت با آن بود و در ميان ايشان پيغمبران بسيار بودند و هيچ پيغمبر برنخاستى در ميان ايشان، و الاّ او را بكشتندى و اين جويى از ميان آذربايجان و ارمنيه بود و از آن جانب كه آذربايجان بود، آتش پرست بودند و بهرى از ايشان دختران به خانه پرستيدندى و عرض اين جوى ايشان سه فرسنگ بود و در شبانه روزى يك بار ارتفاع كردى؛ چندان كه تا به نيمه كوهها برآمدى و از زمين ايشان به در نشدى. خداوند تعالى در يك ماهى پيغمبر به ايشان فرستاد هر روز يكى؛ همه را بكشتند. خداى تعالى پيغمبرى فرستاد و او را به نصرت مؤيّد كرد و ولىّ را [ولىّ اى] به او بفرستاد مجاهد.
و در بنى اسرائيل دعوت پيغمبران بود[ى] و جهاد به اوليا و پيغمبران به نفسِ خود جهاد نكردى. آن ولىّ بيامد و با ايشان جهاد كرد حق مجاهدت و ايشان با او قتال كردند. حق تعالى ميكائيل را بفرستاد و آن در وقت آن بود كه گندم دانه سخت كرده بود و آن وقتى بود كه گندم به آب محتاج تر بود و آن جوى ايشان را ره به دريا كرد تا آب او در دريا ريخته شد و از بالا چشمها بينباشت و فرشتگان را بفرستاد تا هر


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
546

كه از سنگ بود بياوردند و بر سر آن چاه نهادند و گفتند تا ناله و فرياد او اين بت مِهين ما مى شنود تا باشد كه از ما راضى شود و آن پيغمبر در آن چاه مى ناليد و خداى را (جل جلاله) دعا كرد تا خداوند تعالى قبض روح او كرد.
آنگه خداوند تعالى جبرئيل را گفت (عليه الصلوة و السلام) كه: اين بندگان كافر نعمت را طول حِلم و أناطِ مغرور كرد، سالهاست كه تا عبادت جز من مى كنند و پيغمبر مرا بكشتند و من از ايشان انتقام خواهم كشيدن و سوگند خوردم به عزت خود كه ايشان را نَكال و عبرت جهانيان گردانم.
[آنگه] چون نوبت عيد ايشان بود، بر عادت به عيد رفتند به سجده و قربان و به لهو و نشاط مشغول شدند. خداوند تعالى بادى بفرستاد سرخ، سخت ايشان از آن بترسيدند و بهرى با بهرى مى گريختند. خداوند تعالى فرمان داد زمين را تا در زير پاى ايشان سنگ كبريت گشت، و ابرى سياه از بالاى سر ايشان بايستاد و آتش بر ايشان بباريد و ايشان در آنجا گداخته شدند؛ چنان كه ارزيز در آتش گداخت. اين است قصه اصحاب الرس كه پرسيدى.
بعضى دگر گفتند از اهل علم اصحاب الرس دو بودند: اما يكى از ايشان بَدَوى بودند اهل خيمه و خداوندان مواشى و چهارپايان بودند. خداوند تعالى پيغمبرى به ايشان فرستاد. او را بكشتند. آنگه ولىّ را بفرستاد. آن ولىّ با ايشان جهاد كرد و به ايشان مناظره و مجادله كرد و گفت: شما چه چيز مى پرستيد؟ گفتند: خداى ما در اين درياست و دريايى بود كه ايشان بر كنار آن دريا بودند و هر ماه يك بار شيطان از آن دريا برآمدى و ايشان قربان كردندى او را، اين ولى ايشان را گفت: چه گوييد، اگر وقت آنكه اين معبود شما از دريا برآيد و من او را بخوانم و او پيش من آيد ذليل و مُنقاد. شما ايمان آريد؟ گفتند: ايمان آريم برين عهد و ميثاق كردند. چون وقت بود برفتند، اين شيطان از دريا برآمد، چون حوتى، گردنى دراز، بر چهار حوت نشسته،

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137727
صفحه از 592
پرینت  ارسال به