553
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

را ديو برد و من با او برنيامدم و ايشان او را باور داشتند و برفتند. ديو در شب در خواب برادر مهين آمد و گفت: شما ندانيد كه برصيصاى راهب با خواهر شما چه كرد. او را كشته و در زير كوه دفن كرده. برادر چون بيدار شد، التفات نكرد. گفت: اين خواب مرا شيطان نموده. پس برادر ميانين را نيز اين وسوسه نمود و برادر كوچك را نيز. روز ديگر [چهارم] برادران بنشستند و بر خواهر مى گريستند. برادر كهين گفت: من دوش خوابى چنين ديدم. برادران ديگر گفتند ما نيز چنين ديديم. آنگه بيامدند و برصيصا را گفتند: خواهر ما را چه كردى؟ گفت: نه شما را گفتم كه او را ديو ببرد. ايشان بازگشتند و شرم داشتند كه خواب خود را بگويند. شب ديگر آن ديو بيامد و ايشان را وسوسه كرد و گفت: برويد به فلان جاى، در زير فلان كوه كه خواهر شما در زير خاك است، كشته و گوشه ازار او بر زمين ظاهرست. آمدند و ديدند راست بود. خواهر را از آنجا برگرفتند و برصيصا را فرود آوردند و در بازار درختى بزدند تا او را بر دار كنند.
ابليس ابيض را گفت: هيچ نكردى. اگر او را بر دار كنند، كفاره گناه او گردد و در آخرت نجات يابد. ابيض گفت: من بروم و كار او تمام كنم. بيامد و بر راهب ظاهر شد و گفت: يا برصيصا! مرا شناسى؟ گفت: نه. گفت آن راهبم كه تو را آن دعا آموختم. وَيْحَكَ! چه كردى كه آبروى خود و همه عابدان ببردى و ليكن من تو را چيزى بياموزانم كه از آنجا نجات يابى به دعواتى كه من دانم. گفت: چه كنم؟ گفت: مرا يك بار سجده كن تا من به دعا چشمهاى اينان بگيرم تا تو بگريزى. آنگه چون گريخته باشى، توبه كنى. آنگه او را سجده كرد و كافر شد.
چون او سجده كرده بود، ديو ازو تبرا كرد و گفت: من از تو بيزارم كه من از خداى مى ترسم. ۱

1.روض الجنان، ج ۱۹، ص ۱۳۲ ـ ۱۳۸.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
552

كرد. خبر منتشر شد كه برصيصاى راهب دعائى مى داند كه ديوانگان را از آن دعا شفا مى دهد.
مردم از جوانب مى آمدند و او را رنجه مى داشتند [و او جواب نمى داد] و اين ابيض هر كس از مردمان بزدى، بيامدى و گفتى كه دواى او به نزديك برصيصاست و چون پس از الحاح بسيارِ مردم دعا كردى، ابيض او را رها كردى تا يك روز برفت و دختر يكى از ملوك را بزد و او را پدر مرده بود و عمّ او به جاى پدر بود و پادشاه بنى اسرائيل بود و سه برادر داشت. چون دختر رنجور شد، ابيض بيامد و ايشان را [به] برصيصا راه نمود. گفتند او قبول نكند، گفت: برويد و الحاح كنيد. اگر اجابت نكند، اين دختر را در صومعه او بريد [بگذاريد] و بگوييد كه اين خواهر ما امانت است نزد تو. ما رفتيم، تو دانى كه با امانت چه بايد كرد. ايشان چنان كردند و دختر را آنجا بردند و برگرديدند.
چون او روى از نماز بگردانيد، دخترى را ديد مِنْ اَجْمَلِ خَلْقِ اللّه . دعا كرد و اين ديو ملعون او را باز گذاشت. دگر باره بگرفت او را و روزى چند بار بگرفتى و رها كردى و دختر با راهب در دير بود. هم اين ديو وسوسه كرد و او را گفت: هرگز در همه عمر مانند اين شخص نديده اى و وقتى مثل اين [تمكين] نخواهد بود او بى خبرست با او مواقعه كن. او به غرور شيطان، مغرور شد و با مواقعه كرد تا دلير شد و هر گاه او بيهوش شدى، برصيصا با او مواقعه كردى تا آبستن شد و آبستنى پديد آمد.
شيطان بيامد و با برصيصا گفت: اين چيست كه كردى خود را و امثال خود را رسوا كردى. اما تو را تدبيرى آموزم. اين دختر را بكش و در زير اين كوه گورى بكن و او را دفن كن. چون آيند و از تو پرسند، بگو كه شيطان برو مستولى بود، او را ببرد و من با او برنمى آمدم و ايشان تو را باور دارند و متهم ندارند.
برصيصا چنان كرد و در شب او را دفن كرد. شيطان بيامد و گوشه كفن او از خاك بيرون كشيد و برفت. چون برادران آمدند و احوال خواهر پرسيدند، راهب گفت: او

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 142607
صفحه از 592
پرینت  ارسال به