بدانيد كه اين مرد ديوانه است كشتى مى سازد بر زمين سازد، ۱ اينجا دريا نيست، كشتى بر زمين خشك چگونه خواهد رفتن؟ از اين معنى چيزها مى گفتند. يكى مى گفت، اى نوح پس از آنكه دعوت نبوت مى كردى، درود گرى بيرون آمدى. راوى خبر گويد چون طوفان پديد آمد و آب، عالم بگرفت مردم سر به كوهها نهادند تا آب به بالاى كوهها برفت. زنى بود و كودكى داشت و آن كودك را سخت دوست داشتى و بر او مهربان بود. آن كودك را بر گرفت و بر كوه رفت. چون آب به سينه او برسيد، كودك را بر سر نهاد. چون به نزديك سر او رسيد، كودك را بر داشت. آب در آمد و هر دو را ببرد. رسول عليه السلام گفت: اگر خداى تعالى بر كسى از ايشان رحمت خواستى كردن بر آن رحمت كردى.
على بن زيد بن جذعان روايت كرد عن يوسف بن مهران عن عبداللّه عباس كه يك روز حواريان گفتند عيسى را عليه السلام ما را كسى بايستى كه سفينه نوح ديده بودى تا حكايت آن با ما گفتى. عيسى عليه السلام ايشان را ببرد با پشته خاك آنگاه كفى از آن خاك بر گرفت و گفت دانيد تا اين خاك چيست؟ گفتند: خداى و رسولش عالمتر. گفت اين كعب حام بن نوح است. آن گاه عصا بر خاك زد. گفت: قم باذن اللّه . مردى از آنجا بر خاست و خاك از سر مى فشاند و سر او سپيد بود. عيسى عليه السلام او را گفت: تو نه جوان بودى؛ چون بمردى؟ گفت: بلى، وليكن چون آواز به گوش من آمد كه گفتى: قم باذن اللّه ؛ برخيز به فرمان خداى، گمان بردم كه قيامت است از هول روز قيامت پير گشتم. گفت: مرا حديث سفينه نوح بگو، و گفت: طولش هزار و دويست گز و عرضش ششصد گز بود و سه طبقه داشت. در يك طبقه دواب و وحش بود. و در يك طبقه طيور بودند و در يك طبقه آدميان بودند. چون سرگين چهار پاى بسيار شد و مردم را از آن رنج بسيار مى بود، خداى تعالى او را فرمود تا دنبال پيل برپيخت.