61
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

آمدن آب از تنور.
گفت: چون آمد فرمان ما و برجوشيد تنور يعنى آب از او بر آمد. يعنى گفت ۱ : از روى زمين آب پديد آمد. ۲
حسن بصرى و دگر مفسران گفتند مراد تنور است كه به او نان پزند. گفتند كه آن تنور حوا بود عليهاالسلام و از سنگ بود و به ميراث به نوح رسيده بود. خداى تعالى او را گفت: هر گه [كه] بينى كه آب از اين تنور بر جوشد، تو و قومت در كشتى نشين. آب از تنور بر آمد. زن نوح بديد او را خبر داد. اين روايت مجاهد است.
در جاى او خلاف كردند. مجاهد گفت در سواد كوفه بود.
عبداللّه عباس گفت: اين تنور به زمين هند بود... ۳
و در عددشان خلاف كردند. قتاده گفت و... در سفينه الا نوح نبود و زنى مؤمنه كه داشت و سه پسر و آن حام و سام و يافث بودند و سه زن از آن اين پسران جمله هشت كس بودند و اعمش گفت: هفت كس بودند: نوح بود و سه پسر او و سه زن از آن ايشان، و گفتند نوح پسران را گفت در كشتى خلوت مكنيد. حام مخالفت كرد. نوح دعا كرد، گفت: بار خدايا، نطفه اش بگردان. خداى تعالى نطفه او را در رحم اهلش سياه گردانيد. فرزندى كه آمد ازو، سياه بود و از نسل او همه سياهان بودند. از اينجا حام را ابو اسودان گويند؛ پدر سياهان.
محمدبن اسحاق گفت ده كس بودند جز زنان: نوح بود و اين سه پسر و شش مرد ديگر از آنان كه به او ايمان داشتند. امت همان بودند.
مقاتل گفت: امت نوح هفتاد و دو كس بودند: نوح بود و سه پسر او و زنان ايشان جمله هفتاد و هشت بودند بى نوح نيمى زنان و نيمه مردان.

1.در تفسير: بعضى گفتند. روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۶۸.

2.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۶۸.

3.همان.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
60

خداى تعالى از او خوك پديد كرد. يك جفت در حال بگرديدند و همه پليديها بخوردند و چون موش، مردم را رنج مى داد گفت حق تعالى بينى شير بمال. او بماليد. گربه از او بيرون آمد و آهنگ موش كرد. عيسى عليه السلاماو را گفت: نوح چگونه دانست كه شهرها جمله خراب شده است؟ گفت: كلاغ را بفرستاد تا برود و خبرى بياورد. او برفت و به مردارى مشغول شد، دير بماند. كبوتر را بفرستاد برفت و بگشت و باز آمد و پاى و منقار او اثر گل بود، او را دعا كرد به اِلف، براى مألوف است و با مردمان اِلف دارد و كلاغ را دعا[ى بد] بكرد تا از مردمان نافِر شد براى اين مأواى او در خراب است. و با مردمان الف ندارد. حواريان عيسى را گفتند: بگو تا با ما بيايد و با شهر آيد و براى ما حديث كند. عيسى عليه السلامفرمود: چگونه آيد با شما آن كس كه او را در زمين روزى نيست. آنگه گفت به فرمان خداى هم چنان شو كه بودى، همچنان خاك شد.
محمد بن اسحاق روايت كرد از ابو عمر الليثى كه نوح بيامدى، قوم را دعوت كردى، گلوى او بگرفتندى و بيفشردندى تا بيوفتادى و نفسش منقطع شدى چون با هوش آمدى، گفتى: بار خدايا، بيامرز اينان را كه نمى دانند تا كار سخت شد و مدت دراز گشت و بليّت عظيم شد و قرن از پس قرن مى آمدند و هر قرنى كه از پس آمد بتر بود تا مرد پير بيامدى. و دست كودك طفل گرفته و او را بياوردى و نوح را به او نمودى و گفتى: يا پسر! اين مرد ديوانه است و جادوست. اگر من مرده باشم و اين تو را دعوت كند، نگر تا اجابت نكنى. تا كار به اينجا رسيد، او شكايت كرد با خداى تعالى. خداى تعالى گفت: «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا» . نوح عليه السلاماسباب از پيش گرفت از چوب و آهن و رسن و قير و ايشان بر او فسوس مى كردند. و خداى تعالى سه سال پياپى رحم هاى زنان عقيم كرد تا هيچ زن نزاد، و جبرئيل عليه السلام بيامد و نوح را فا آموخت كه كشتى چگونه كند. چون كرده بود گفت. به قير بينداى بيرون و درون چون كرده بود، گفت: دروشو و بنشين و آن آنگه بود كه فرمان خداى آمد به بيرون

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137938
صفحه از 592
پرینت  ارسال به