أوديانات و مختلف زبان و لغات و دعا كردندى و همه خانه خداى را به مكه تعظيم كردندى، اعنى مكان خانه و شهر مكه را. و مكه در اين عهد عمالقه داشتند و براى آن ايشان را عماليق خواندند كه پدر ايشان عمليق بن لاوَرد بن سام بن نوح بود و سيد و مهتر ايشان در آن وقت مردى بود نام او معاوية بن بكر و مادر او كلنده بنت الحدرى بود از فرزندان عاد. چون باران از ايشان منع كردند و ايشان را قحط رسيد، گفتند: و فدى بايد ساخت به مكه تا براى ما باران خواهند. جماعتى را نامزد كردند منهم متمم قتل [قيل] بن عنز و لُقيم بن هزال بن هزيل و عقيل بن صد بن عادالاكبر و مَرْثَد بن سعد بن غفير و [عفير] و اين مرد مسلمان بود، اسلام پنهان داشتى و حليمة [جُلهُمه ]بن الخيبرى خال معاوية بن بكر. آنگه لقمان بن عاد را بفرستادند با اين گروه و هر يكى از اينان قومى با خود ببردند از قبيله و عشيره خود تا عدد ايشان به هفتاد رسيد. چون به مكه شدند، به نزديك معاوية بن بكر فرود آمدند و او به ظاهر مكه بود خارج حرم، ايشان را فرود آورد و اكرام كرد؛ چه ايشان اخوال و اصهار بودند. ايشان را يك ماه مهمان دارى كردند و نكو مى داشت و ايشان به نزديك ايشان خمر مى خوردند و اين معاوية دو كنيزك مطرب داشت، جرادتان گفتند. ايشان سماع كردند و اينان خمر خوردندى به عيش و عشرت مشغول شدند و قوم خود را وجهد و قحط ايشان فراموش كردند و هر روز نامه دو و بيشتر و كمتر مى رسيد به معاوية بن بكر و شكايت از سختى حال و معاوية شرم داشت آن سخن گفتن و نامها عرض كردن. گفت: نبايد كه به بخل نسبت كنند كه اينان مهمان من اند. آخر بيتى چند گفت و تلقين كرد. اين كنيزكان را و گفت فردا چون اين جماعت به لهو مشغول شوند اين بيتها به غنا بر ايشان خوانى تا باشد ايشان را تباهى شود و بيتها اين است:
أَلا يا قَيلُ ويحَكَ قُمْ فَهَيْنِملَعَلَّ اللّه يُصَبِّحُنا غماما
فَليَسقى اَرضَ عادٍ ان عاداًقَد اَمسوا ما يُبَيِّنُونَ الكلاما
مِنَ العَطَشِ الشَديد فليس نَرجَوابه الشَّيخ الكبير و لا الغلاما
و قَد كانَت نِساؤُهُم بخيرٍ
فَقَد أمسَتْ نساؤهم عيامى [غيامى]
و اِنَّ الوحش تأتيهم جهاراً
و لا تخشى لِعادِىِّ سِهاما
و اَنتُم هنها فِيما اشْتَهَيتُم
نَهارُكم و ليلُكم التَّماما
فَقُبِّحَ وَفدَكم مِنْ وَفدِ قومٍ
و لا لقّوا التَّحيَّةَ و السَّلاما
چون جرادتان اين غنا بگفتند، ايشان گفتند: قوم ما را به كارى فرستادند و ايشان در رنج و ما به طرب مشغول شديم. اينكه ما كرديم خطاست. فردا ما برويم بامداد درين حرم شويم و دعا كنيم تا باشد كه خداى ما را و قوم ما را بارانى فرستد. مرثد بن سعد بن غفر كه مسلمان بود و اسلام پوشيده مى داشت. ايشان را گفت: اى قوم! شما ره استسقا خطا كرده به دعاى ما و شما باران نيايد. اگر خواهيد كه خداى تعالى بر ما و شما رحمت كند و باران فرستد بياييد تا برويم و به هود ايمان آريم كه اين باران جز به دعاى او نيايد و بر هود ثنا گفت: و اظهار اسلام كرد. چون ايشان اين سخن بشنيدند، حليمة بن الحنى خال معاوية به انكار او اين بيتها بگفت:
ابا سعدٍ فَاِنَّكَ من قبيلٍزَوى كَرَمٍ وانك [اُمُّكَ] ثمود
فَانا لَنْ نُعطيكَ ما بَقيناو لَسْنا فاعلين لِما تُريد
اَتأمُرُنا لِنَترُكَ دينَ وَفدٍوَزملٍ وآلِ ضدٍ والْعبودٍ
ونترُكَ دينَ آباءٍ كرامٍذوى رَأىٍ ونَتْبَعَ دينَ هودٍ