لقمان بن عاد نيز از اين وفد و جماعت باز پس ايستاده بود و در دعاى ايشان قَيل به كنار رفت و گفت: بار خدايا! من تنها آمده ام به تو در حاجتى كه مرا هست، با وفد عاد نه ام. قَيل بن غنر[عَيْر] برخاست و گفت: بار خدايا! من براى بيمارى آمده ام تا دوا كنم او را و نه براى اسيرى تا فديه دهم. بار خدايا! عاد را بده آنچه خواهى داد و پيش از اين داده اى. ۱ بار خدايا! اگر هود پيغمبر است ما را باران ده كه هلاك شديم. خداى تعالى سه ابر پيدا كرد: يكى سفيد و يكى سياه و يكى سرخ. آنگه از ميان ابر هاتفى آواز داد و گفت: يا قيل! اختيار كن براى خود و قومت از اين سه ابر يكى. او گفت: ابر سياه اختيار كردم كه آن را آب بيش باشد. منادى آواز داد و گفت:
اِختَرْتَ رِماداً رِمدالا يُبقى مِن آل عادٍ اَحَداً
لا والداً يترُك وَ لا ولداًالاّ جعلتهم هُمَّداً
الاّ بَنو اللَّوذيّةِ المُهتَدا
و بَنو اللّوذية رهط التيم بن هزال بودند و آن ساكنان مكه بودند با خاليان خود و با عاد نبودند به زمين ايشان و اينان آخر بودند و خداى تعالى بفرمود تا آن ابر سياه را به ايشان راند به زمين عاد از ودايى بر آمد بر ايشان كه او را مغيب گفتندى. ايشان چون ابر ديدند، شادمانه شدند. گفتند: اين ابرى است كه ما را باران خواهد داد. حق تعالى گفت: خطا كرديد. اين، آن است كه شما شتافتيد از عذاب، بادى است كه در او عذاب سخت است. هلاك كند هر چيزى را كه بر او گذر كند. اول كسى كه آن بديد و بشتافت، زنى بود از عاد كه او را ممسدد گفتند. چون اثر عذاب بديد، نعره بزد و بيفتاد و بيهوش شد. چون از آن در آمد، گفتند: تو را چه بود؟ گفت: بادى ديدم در او پارهاى آتش در پيش آن باد. مردانى كه آن را بر نامها مى كشيدند. ۲
عمرو بن شعيب روايت كند از پدرش از جدش كه چون خداى تعالى باد را