بركنده و بر آن صحرا بيفكند. چنان كه حق تعالى گفت: «كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ»۱ تا از ايشان كس نماند الا خَلَجان بيامد و پناه با جانب كوهى داد و اين بيت ها گفت:
لَم يَبْقَ اِلاّ الخَلَجانُ نَفسُهما لَكَ من يَومٍ دهانى اَمْسُهُ
بثابتِ الوَطى ءِ لشديدٍ وَطْسُهُلَو لَم يَجِئنى جئتُهُ اَحُسُّه
هود عليه السلام بيامد و گفت: ويحك يا خَلجانُ أَسلِمْ تَسليم. اسلام آر تا سلامت يابى. گفت: اگر اسلام آرم، خداى تو ما را چه دهد؟ گفت: بهشت. گفت: اينان كه اند كه من ايشان را در برابر مى بينم. پندارى كه اشتران بختى اند. گفت: آن فرشتگان خداى من اند. گفت: اگر من اسلام آرم خداى تو قصاص قوم من از ايشان باز خواهد و انتقام كشد براى من؟ گفت: ويحك، هيچ پادشاه را ديدى كه از لشكر خود انتقام كشد؟ گفت: اگر نيز بكند هم خشنود نشوم. باد در آمد و او را بربود و بر آن كوه زد و پاره پاره كرد و به اصحاب خود لاحق شد.
ابو اُمامةَ الباهِلىّ روايت كند كه گروهى از اين امت همه شب مقام كنند بر طعام و شراب و لهو در روز آيند خوك و بوزينه گشته. خداى تعالى ايشان را خسف كند و به زمين فرو برد و باد عقيم كه عاد را هلاك كرد بر ايشان گمارد به آنكه خمر خواره و رباخواره باشند و زنان مطرب دارند و جامه اى پوشند و رَحِم ببرند و از عاد كس نماند، الاّ آن گروه كه به مكه بودند از مكه بيرون آمدند و با نزديك معاوية بن بكر آمدند و مردى برسيد بر شترى نشسته در شب سيوم [سيم] از هلاك عاد و خبر داد ايشان را به هلاك عاد و هلاك ايشان. گفتند: هود را كجا رها كردى؟ گفت: به ساحل دريا. ايشان را شكى پديد آمد در گفت او. هزيله بنت بكر گفت: صَدَقَ ربّ مكة. مَرْثَد بن سعد را و لقمان عاد و قيل بن عير [عنز] را گفتند: چون به مكه دعا كردند و گفتند: بار خدايا! ما را آرزويى هست، بده. منادى ايشان را ندا كرد كه خداى دعاى شما را اجابت كرد. اكنون حاجت بخواهيد و آرزوى خود بگوييد.
اما مرثد بن سعد گفت: اللهم اَعْطِنى بِرّاً و صدقاً؛ بار خدايا مرا برى و صدقى بده.