79
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

عطاء بن السايب روايت كرد از عبدالرحمن سايط كه او گفت: ميان ركن و مقام و زمزم گور نود و نه پيغمبر نهاده است و گور هود و شعيب و صالح و اسماعيل عليهم السلامآنجاست. ۱
ما بفرستاديم هود عليه السلام را به عاد. او چون به ايشان آمد، گفت: يا قوم! خداى را پرستيد كه شما را جز او خدايى نيست. ۲ آنگه ايشان را گفت كه شما آنچه مى گوييد جز دروغ و افترا بافتن نمى كنيد؛ يعنى در دعوى الهيت كردن در حق آن بتان.
و خداى تعالى هود را به عاد فرستاد و مسكن ايشان ميان شام و يمن بود؛ جايى كه آن را احقاف گويند و ايشان خداوندان باغ و بستان بودند و زرع و اشجار و او را به دروغ داشتند، خداى تعالى ايشان را به باد هلاك كرد؛ چنان كه در تنهاى ايشان مى رفت و به زير ايشان بيرون مى آمد و احشا و امعاى ايشان پاره پاره مى كرد. ۳
گفت: اى قوم من! شما را بر اداى رسالت كه مى كنم از شما مزدى نمى خواهم و هيچ جُعْلى طمع ندارم و مزد و ثواب من نيست، مگر بر آن خداى كه مرا آفريد. ۴
ايشان جواب دادند و گفتند: اى هود تو بيّنتى و حجتى به ما نياورده اى تا ما را گردن بايد نهادن و طاعت داشتن تو را، و دروغ گفتند كه او آيات و بينات و معجزات و براهين آورد، جز كه ايشان گفتند سحر است و شعبده است. ما خدايان خود را به

1.روض الجنان، ج ۸، ص ۲۶۵.

2.همان، ج ۱۰، ص ۲۸۳.

3.۵. همان.

4. آنگه بر سبيل تقريع و ملامت گفت ايشان را، خرد نداريد شما؛ يعنى خرد كار نمى بنديد كه انديشه كنيد كه آن كس كه از بى طمعى كارى كند و شما را با چيزى دعوت كند ببايد دانست كه غرض او نفع شماست، نه نفع خود. او را اجابت بايد كردن و مخالفت نكردن. آنگه گفت: اى قوم و اى جماعت! استغفار كنيد و از خداى تعالى آمرزش خواهيد، آنگه توبه كنيد با او تا باران را فرود آرد بر شما پياپى.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
78

بدادند او را آنچه خواست. قيل گفت: من آن خواهم كه به قوم من رسيد. گفتند: هلاك رسيد به ايشان. گفت: روا باشد. لا حاجة لى في البقاء بعدهم؛ مرا پس از ايشان زندگى نمى بايد. باد در آمد و او را هلاك كرد.
لقمان بن عاد گفتند: بار خدايا! مرا عمرى دراز بده. گفتند: چه مقدار خواهى؟ گفت: عمر هفت كركس. چون كركس از خانه بر آمدى، او بر گرفتى و مى پروريدى تا بمردى و پر اختيار كردى براى قوتش تا بمردن. آنگه ديگرى را برگرفتى و مى پروريدى تا بمردن همچنين تا نوبت به هفتم رسيد. پسر برادرى بود او را گفت: يا عم! تو همين يك كركس مانده است. او گفت: هذا لبد و لبد به زبان ايشان دهر بود يعنى هميشه. گفت: اين هميشه بخواهد ماند.

چون عمر لُبَد به سر آمد آن روز، بامداد كه كركسان دگر بپريدند و لبد بيفتاد بر نتوانست خاست. لقمان بيامد تا بنگرد تا لبد را چه شده است. در خود فتورى يافت كه پيش از آن نيافته بود. لبد را گفت: اِنْهَض يا لُبَد؛ برخيز يا لبد. خواست تا او را برانگيزد، لُبَد بر نتوانست خاستن و بيفتاد و بمرد و لقمان عاد نيز بمرد و حديث او [و حديث] لبد مثل شد. ۱
آنگه برخاست و به نزديك هود آمد و با هود مى بود، مؤمن به او ـ ماشاءاللّه ـ . آنگه فرمان يافت و هود عليه السلام چون فرمان يافت عمر او صد و پنجاه سال بود.
ابوالطفيل عامر بن وايله ۲ گفت: از اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيدم كه مى گفت مردى از حضرموت، آن كثيب سرخ ديده پيرامن آن درختان اراك و سدر است به فلان ناحيه از حضرموت. گفت: آرى، يا امير المؤمنين واللّه كه تو وصفى مى كنى آن را، وصف كسى كه ديده باشد. گفت: نديده ام و لكن شنيده ام. حضرمى گفت: يا امير المؤمنين! آن چه جاى است؟ گفت: گور هود است.

1.روض الجنان، ج ۸، ص ۲۶۱ ـ ۲۶۵.

2.خ ل: واثله. همان، ص ۲۶۵.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137459
صفحه از 592
پرینت  ارسال به