بدادند او را آنچه خواست. قيل گفت: من آن خواهم كه به قوم من رسيد. گفتند: هلاك رسيد به ايشان. گفت: روا باشد. لا حاجة لى في البقاء بعدهم؛ مرا پس از ايشان زندگى نمى بايد. باد در آمد و او را هلاك كرد.
لقمان بن عاد گفتند: بار خدايا! مرا عمرى دراز بده. گفتند: چه مقدار خواهى؟ گفت: عمر هفت كركس. چون كركس از خانه بر آمدى، او بر گرفتى و مى پروريدى تا بمردى و پر اختيار كردى براى قوتش تا بمردن. آنگه ديگرى را برگرفتى و مى پروريدى تا بمردن همچنين تا نوبت به هفتم رسيد. پسر برادرى بود او را گفت: يا عم! تو همين يك كركس مانده است. او گفت: هذا لبد و لبد به زبان ايشان دهر بود يعنى هميشه. گفت: اين هميشه بخواهد ماند.
چون عمر لُبَد به سر آمد آن روز، بامداد كه كركسان دگر بپريدند و لبد بيفتاد بر نتوانست خاست. لقمان بيامد تا بنگرد تا لبد را چه شده است. در خود فتورى يافت كه پيش از آن نيافته بود. لبد را گفت: اِنْهَض يا لُبَد؛ برخيز يا لبد. خواست تا او را برانگيزد، لُبَد بر نتوانست خاستن و بيفتاد و بمرد و لقمان عاد نيز بمرد و حديث او [و حديث] لبد مثل شد. ۱
آنگه برخاست و به نزديك هود آمد و با هود مى بود، مؤمن به او ـ ماشاءاللّه ـ . آنگه فرمان يافت و هود عليه السلام چون فرمان يافت عمر او صد و پنجاه سال بود.
ابوالطفيل عامر بن وايله ۲ گفت: از اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيدم كه مى گفت مردى از حضرموت، آن كثيب سرخ ديده پيرامن آن درختان اراك و سدر است به فلان ناحيه از حضرموت. گفت: آرى، يا امير المؤمنين واللّه كه تو وصفى مى كنى آن را، وصف كسى كه ديده باشد. گفت: نديده ام و لكن شنيده ام. حضرمى گفت: يا امير المؤمنين! آن چه جاى است؟ گفت: گور هود است.