85
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

مسنه سالخورده و دختران نيكو داشت و مال بسيار داشت از گاو و گوسفند. و زنى ديگر بود صدوف بنت المحيا نام او بود، و او زنى جوان بود، ذات اجمال. اين زنان هر دو به هم بنشستند و گفتند كار ما و مال [ما] تباه شد از صالح و ناقه او. تدبير آن بايد كردن كه ناقه را بكشيم. و صدوف به حكم پسر خالى از آن خود بود، نام او صنتم بن هراوة بن سعد القطزيف و او مردى مسلمان بود و مال اين زن در دست شوهر بودى، او آن مال صرف كردى بر مسلمانان، قوم صالح چون خبر نداشت بر او انكار كرد و گفت تو ندانى كه من مسلمانم و مالى كه مرا باشد، برايشان صرف كنم. زن درو عاصى شد و كودكان او را از او باز گرفت و اين مرد مردى عزيز و منيع بود در قوم خود، به عزب ۱ و منيعت كودكان را از او بستد. آن گاه اين هر دو زن تدبير ساختند كه ناقه را چگونه بكشند.
صدوف مردى را بخواند از ثمود و خويشتن برو عرض كرد و گفت تو را اين ناقه ببايد كشتن؛ او اجابت نكرد. پسر عمى بود اين زن را، نام مصدع بن فهرج، او را بخواند و خويشتن برو عرضه كرد. او اجابت نكرد. ۲ و غزه ۳ مردى را بخواند، نام او قُدار بن سالف، و او را گفت ازين دختران من، آن را كه تو خواهى به تو بدهم. اگر تو اين ناقه را بكشى و اين قُدار سالف مردى بود كوتاه، سرخ [موى] ازرق چشم، حوالت كردند كه حرامزاده بود و پدر او را نپذيرفت. آنگه اين هر دو مرد بيامدند و يار طلب كردند، هفت مرد ديگر به خود يار كردند.
سدى گفت جماعتى ديگر كه خداى تعالى وحى كرد به صالح كه اين قوم ناقه را بكشند. صالح گفت: خداى تعالى مرا اعلام كرد كه شما اين ناقه را بكشيد و اگر اين ناقه را بكشيد، عذاب خداى به شما فرود آيد. ايشان گفتند: حاشا كه اين باشد.

1.خ ل: بعزّت. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۵.

2.خ ل: كرد. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۵.

3.خ ل: عنيزه. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۵.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
84

ايمان آرند و خلاف نكنند. عهد بكردند و سوگند بخوردند بر اين. صالح عليه السلام دو ركعت نماز بكرد و به عقب آن خداى بخواند و از خداى درخواست آنچه ايشان خواسته بودند. خداى تعالى اجابت كرد و شكم آن سنگ را به مانند شكم شتر آبستن كرد و بچه در جنبيدن گرفت و سنگ بناليد؛ چنان كه شتر بنالد در وقت زادن و بشكافت و شترى از آنجا بيرون آمد و عشراً [عُشَراء] بزرگ شكم، بسيار موى؛ چنان كه ايشان خواسته بودند. آنگه هم در حال بچه در شكم او به جنبش آمد و شتر به ناله آمد و در حال بار بنهاد به شتر بچه، بر شكل او.
در خبر ديگر آمد كه چون صالح دعا كرد، سنگ در خود بجنبيد و بشكافت و ناقه سر از او بيرون آورد. صالح عليه السلام زمامى بر مى خواست و در بينى او كرد و او را از آن سنگ به تدريج [بيرون آورد] گفتند: ما ايمان نياورديم تا اين شتر آبستن نشود و بچه نزايد هم بر شكل و رنگ خود. صالح دعا كرد و خدا اجابت كرد. در حال بار برگرفت و در حال بار بنهاد به فصيل؛ چنان كه ايشان اقتراح كرده بودند.
جُندُع بن عمر[و] كه آن ديد، به صالح عليه السلام ايمان آورد و گروهى از قوم و اشراف ثمود خواستند كه ايمان آرند.
دواب ۱ بن عمرو بن لبيد و جنان [حباب خ ل] كه صاحب اوثان ايشان بودند، ايشان را نهى كردند و مردى دگر از اشراف ثمود او [را] ريان [رياب] بن صمعى ۲ و او از آن جمله بود و جُندُع را پسر عمّى بود او را شهاب خليفة بن مِحلاه ۳ بن لبيد گفتند. او نيز خواست تا ايمان آرد. ايشان نهى كردند او را. مردى از جمله ثمود در اين باب گفت:

و كانت عُصبةٌ من آل عمرٍوالى دين النَّبى دَعَوا شِهاباً
عَزيزَ ثمودَ كُلِّهم جميعاًفَهُم بِأن يُجيبَ و لَو أجابا
لَأَصْبَحَ صالحٌ فينا عَزيزاً
و ما عَدَلوا بصاحِبِهم ذُؤاباً

و لكنَّ الغُواد [الغُواةَ] من آل حِجرٍ
تَوَلَّوا بَعد رُشدِهِم رُياباً

چون ناقه از سنگ بيرون آمد، صالح گفت: اين ناقه اى است و اين را نصيبى باشد از آب و شما را نصيبى، ناقه به صحراى حِجر با بچه چرا مى كرد و ايشان را با چشمه آب بود ناقه به روز نوبت او بيامدى و دهن بر آن چشمه آب نهادى و جمله آب باز خوردى تا يك قطره رهاكردى. ۴ آنگه بايستادى تا مردم مى آمدندى و از او شير مى دوشيدندى تا هم چندان كه آب باز خورده بودى، شير به عوض بدادى. روزى ديگر كه نوبت ايشان بودى، شتر گرد آب نگرديدى تا ايشان بيامدندى و آبها بر گرفتندى و باز خوردندى و ذخيره كردندى براى فردا.
در خبر است كه ناقه بامداد، كه به آب خوردن رفتى شِعبى بود و فَجّى، به آن راه برفتى. چون آب باز خوردى، به آن راه نتوانستى باز آمدن جز راه دگر باز آمدى از بزرگى شكمش.
ابو موسى اشعرى گفت: من به زمين ثمود رسيدم، آن راه كه ناقه بر او برفتى و باز نتوانستى آمدن، بپيمودم، شصت گز بود و ناقه در تابستان بر پشت وادى چرا كردى و در زمستان در شكم وادى و هر چه بودى از انعام و چهارپاى، از شتر و گاو و گوسفند، از او بترسيدندى و آنجا كه او بود، چَره نيارستى، به رنج افتادند و لاغر شدند. خداى تعالى اين بر سبيل ابتلا و امتحان كرد با ايشان. ثمود را از اين خوش نيامد و گفتند اين ما را خوار و آسان باشد.
و زنى بود در ثمود كه او را غنزه ۵ بنت غنم گفتند. زن داوود بن عمرو بود و زنى

1.خ ل: ذُؤاب. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۳.

2.خ ل: بن صَمعُر. وفى نسخةٍ صمعير. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۳.

3.خ ل: مخلات. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۳.

4.خ ل: رها نكردى، روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۳.

5.خ ل: عنيزه بنت غيم. روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۴.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137975
صفحه از 592
پرینت  ارسال به