87
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

مى گويد اين در باب عذاب سختر باشد و به خشم خداى نزديك تر و اگر دروغ مى گويد فايت نخواهد شدن. ايشان برفتند.
سدى گفت: چون قُدار بن سالف بزاد از مادر و ديگران فرزندان را بكشتند، او بباليد و مترعوع شد. روزى با جماعتى نشسته بود و به شراب مشغول بودند. ايشان را به آبى حاجت بود كه شراب به آن ممزوج كنند و آن روز نوبت شربت ناقه بود. برفتند قطره نيافتند. سخت آمد بر ايشان، گفتند ما را اين ساعت آب مى بايد، شتر را چه خواهيم كرد؟ اين ناقه ما را بلايى است اين ناقه را ببايد كشتن تا آب بر ما فراخ شود و بر چهارپايان و كشتزارهاى ما. قُدار بن سالف گفت: من تولاى اين كار بكنم و اين رنج كفايت كنم.
كعب الاحبار گفت: سبب كشتن ناقه آن بود كه پادشاه ثمود بود نام او ملكا. چون جماعتى بسيار بر صالح ايمان آوردند و روى به او كردند، آن زَنَك را سخت آمد زنى بود نام او قطام و معتوقه قُدار بن سالف بود و ديگرى نام او قيال [قبال] معتوقه مصوع [مصرع] بود. اين ملكا ايشان را بخواند، گفت: شما را براى من كارى مى بايد كرد. گفتند: آن چيست؟ گفت: چون به وقت شراب با اين مردمان بنشينى، ايشان را از خود تمكين مكنيد، الاّ آنكه عهد كنند كه ناقه صالح را بكشند. چون به شرب بنشستند و بر عادت ايشان مراوده كردند، اينان امتناع كردند و گفتند: ما را حاجتى هست؛ ما تمكين نكنيم شما را تا ناقه صالح را نكشيد. هم چنين كنيم. آنگه بيامدند و بر ره ناقه بنشستند و هر يكى در پس سنگى بنشستند، كمين كردند تا چون ناقه از آبشخور باز گشت، ابن قدار تيرى بينداخت و هر دو ساق ناقه بدوخت و آن زنان كه پيش از اين ذكر ايشان برفت، در روايت محمد بن اسحاق و ام غنم و عبيره دختران را بياراستند و بيرون آوردند و بر قُدار و مصوع عرض كردند، قدار حريص تر شد به كشتن ناقه؛ تيغ بر آهيخت و ناقه را پى كرد. ناقه بيفتاد و آوازى كرد بلند كه بچه آوازش بشنيد، بدانست كه ايشان غدرى كرده اند. با ناقه بگريخت و با كوه شد و


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
86

صالح گفت: خداى مى گويد كه كشنده ناقه امسال از مادر بزايد. ايشان گفتند كه هر كودك نرينه كه ما را آيد، او را بكشيم. ده كس را، زنان آبستن بودند. هر ده پسران آوردند نُه پسر خود را بكشتند. دهمين سالف بود كه پدر قُدار بود كه ناقه را او كشت. او فرزند را نبكشت. چون روزگار بر آمد و آن غلام بزرگ شد. هر گه اين مردمان او را ديدندى گفتند نه، اگر فرزندان ما زنده بودندى، چندان بودندى كه اين غلام هست. بر آن پشيمان شدند و تأسف خوردند و آن بر صالح به حقدى كردند. آنگه گفتند ما را تدبير آن بايد كردن كه صالح را بكشيم و صالح عليه السلام در ميان ايشان نبودى. او را مسجدى بود، آن را مسجد صالح خواندند آنجا بودى و بر ره آن مسجد غارى بود، ايشان را بينداختند، با خود و گفتند ما را چنان بايد نمود كه ما به سفر مى رويم و در اين غار يك هفته متوارى بودن. آن گاه يك شب بيرون آمدن و صالح را كشتن كه كس بر ما گمان نبرد، پندارند كه ما به سفريم. بيامدند و در آن غار متوارى شدند. چون شب در آمد ،خداى تعالى آن غار بر ايشان فرود آورد و ايشان در آنجا پست شدند. جماعتى كه بر سر ايشان مطلع بودند بيامدند تا حال ايشان بنگرند. ايشان را ديدند در زير سنگ پست شده، با شهر آمدند و گفتند: اى قوم! بس نبود كه صالح فرزندان ما را بكشت و ما به قول او ايشان را بكشتيم تا اكنون مردان ما را بكشت. اهل شهر مجتمع شدند بر كشتن ناقه.
محمد بن اسحاق گفت: اين تدبير پس از آن كردند كه ناقه را كشته بودند و صالح ايشان را وعده عذاب داده بود. گفتند صالح را بكشيم اگر درين وعده راست مى گويد، ما او را كشته باشيم به عوض خود و اگر دروغ مى گويد از بلاى او برهيم به شب. بر ره صالح كمين كردند تا او را بكشند. فرشتگان فرود آمدند و ايشان را به سنگ بكشتند. قوم، صالح را گفتند: تو كشتى ايشان را؟ گفت: ايشان خواستند تا مرا كشند؛ خداى ايشان را كشت. و قوم صالح، صالح را حمايت كردند و گفتند رها كنيد اين مرد را كه او گفته است كه از پس سه روز عذاب خواهد آمدن. اگر راست

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137973
صفحه از 592
پرینت  ارسال به