مى گويد اين در باب عذاب سختر باشد و به خشم خداى نزديك تر و اگر دروغ مى گويد فايت نخواهد شدن. ايشان برفتند.
سدى گفت: چون قُدار بن سالف بزاد از مادر و ديگران فرزندان را بكشتند، او بباليد و مترعوع شد. روزى با جماعتى نشسته بود و به شراب مشغول بودند. ايشان را به آبى حاجت بود كه شراب به آن ممزوج كنند و آن روز نوبت شربت ناقه بود. برفتند قطره نيافتند. سخت آمد بر ايشان، گفتند ما را اين ساعت آب مى بايد، شتر را چه خواهيم كرد؟ اين ناقه ما را بلايى است اين ناقه را ببايد كشتن تا آب بر ما فراخ شود و بر چهارپايان و كشتزارهاى ما. قُدار بن سالف گفت: من تولاى اين كار بكنم و اين رنج كفايت كنم.
كعب الاحبار گفت: سبب كشتن ناقه آن بود كه پادشاه ثمود بود نام او ملكا. چون جماعتى بسيار بر صالح ايمان آوردند و روى به او كردند، آن زَنَك را سخت آمد زنى بود نام او قطام و معتوقه قُدار بن سالف بود و ديگرى نام او قيال [قبال] معتوقه مصوع [مصرع] بود. اين ملكا ايشان را بخواند، گفت: شما را براى من كارى مى بايد كرد. گفتند: آن چيست؟ گفت: چون به وقت شراب با اين مردمان بنشينى، ايشان را از خود تمكين مكنيد، الاّ آنكه عهد كنند كه ناقه صالح را بكشند. چون به شرب بنشستند و بر عادت ايشان مراوده كردند، اينان امتناع كردند و گفتند: ما را حاجتى هست؛ ما تمكين نكنيم شما را تا ناقه صالح را نكشيد. هم چنين كنيم. آنگه بيامدند و بر ره ناقه بنشستند و هر يكى در پس سنگى بنشستند، كمين كردند تا چون ناقه از آبشخور باز گشت، ابن قدار تيرى بينداخت و هر دو ساق ناقه بدوخت و آن زنان كه پيش از اين ذكر ايشان برفت، در روايت محمد بن اسحاق و ام غنم و عبيره دختران را بياراستند و بيرون آوردند و بر قُدار و مصوع عرض كردند، قدار حريص تر شد به كشتن ناقه؛ تيغ بر آهيخت و ناقه را پى كرد. ناقه بيفتاد و آوازى كرد بلند كه بچه آوازش بشنيد، بدانست كه ايشان غدرى كرده اند. با ناقه بگريخت و با كوه شد و