و به ثمود ۱ فرستاديم برادر ايشان را، صالح. او هم گفت قوم خود را كه هود گفت قومش را. گفت: اى قوم! خداى را پرستيد كه شما را جز او خدا خداى دگر نيست. او آفريد شما را در زمين و مراد خلق آدم است عليه السلام از خاك و او پدر ايشان و جز ايشان بود. از او آمرزش بخواهيد و يا در او گريزيد. ۲
و گفتند بلاد ثمود به وادى القرى، ميان مدينه و شام و عاد به يمن بودند، گفتند قوم صالح او را كه: اى صالح! تو در ميان [ما] مردى بودى كه تا به تو اميدها داشتيم از باب خير و صلاح و چيزهايى كه راجع باشد با منافع ما و ما را از تو اين توقع نبود كه تو ما را نهى كنى از عبادت معبودانى كه پدران ما آن را پرستيده اند. و براى آن گفتند كه به تو اميد خير داشتيم از آنكه او را تربيت در ميان ايشان بود و به همه نوع او را آزموده اند. او را امين و استوار و پارسا و جامع يافته بودند خصال خير را و خداى (جل و جلاله) به هر قومى پيغامبر كه فرستاد، و آن فرستاد كه ايشان بر احوال او مطلع بودند. او را شناختند و نسب او دانستند و سيرت و طريقه و صلاح و سداد او معلوم ايشان بود تا به وقت آنكه او دعوت كند قريب تر باشد و به اجابت دعوت او.
آنگه از آن نكو سيرتى او ايشان را بديع آمد كه او كارى نو مستبدع آرد: به صورت استفهام در معنى تقريع، گفتند: ما را نهى كنيد؟ اين معنى توقع بود ما را از تو ما را از دين پدران خود منع كنيد. آنگه گفتند ما از آنكه تو ما را با آن مى خوانى در شكيم و اين براى آن گفتند كه ايشان را اول از دين او و آنچه او خلق را به آن دعوت كرد خبر نبود. چون او دعوى كرد و معجز نمود و بيّنت ابراز كرد، ايشان نظر نكردند تا علم حاصل شدى ايشان را، آن بديدند و آنچه بر آن بودند از پدران [به] ميراث يافته