91
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

و به ثمود ۱ فرستاديم برادر ايشان را، صالح. او هم گفت قوم خود را كه هود گفت قومش را. گفت: اى قوم! خداى را پرستيد كه شما را جز او خدا خداى دگر نيست. او آفريد شما را در زمين و مراد خلق آدم است عليه السلام از خاك و او پدر ايشان و جز ايشان بود. از او آمرزش بخواهيد و يا در او گريزيد. ۲
و گفتند بلاد ثمود به وادى القرى، ميان مدينه و شام و عاد به يمن بودند، گفتند قوم صالح او را كه: اى صالح! تو در ميان [ما] مردى بودى كه تا به تو اميدها داشتيم از باب خير و صلاح و چيزهايى كه راجع باشد با منافع ما و ما را از تو اين توقع نبود كه تو ما را نهى كنى از عبادت معبودانى كه پدران ما آن را پرستيده اند. و براى آن گفتند كه به تو اميد خير داشتيم از آنكه او را تربيت در ميان ايشان بود و به همه نوع او را آزموده اند. او را امين و استوار و پارسا و جامع يافته بودند خصال خير را و خداى (جل و جلاله) به هر قومى پيغامبر كه فرستاد، و آن فرستاد كه ايشان بر احوال او مطلع بودند. او را شناختند و نسب او دانستند و سيرت و طريقه و صلاح و سداد او معلوم ايشان بود تا به وقت آنكه او دعوت كند قريب تر باشد و به اجابت دعوت او.
آنگه از آن نكو سيرتى او ايشان را بديع آمد كه او كارى نو مستبدع آرد: به صورت استفهام در معنى تقريع، گفتند: ما را نهى كنيد؟ اين معنى توقع بود ما را از تو ما را از دين پدران خود منع كنيد. آنگه گفتند ما از آنكه تو ما را با آن مى خوانى در شكيم و اين براى آن گفتند كه ايشان را اول از دين او و آنچه او خلق را به آن دعوت كرد خبر نبود. چون او دعوى كرد و معجز نمود و بيّنت ابراز كرد، ايشان نظر نكردند تا علم حاصل شدى ايشان را، آن بديدند و آنچه بر آن بودند از پدران [به] ميراث يافته

1.داستان از اينجا از نسخه خطى شماره ۸۱۱۱۶۳۷۸ مجلس شوراى ملى تهيه و تنظيم شد.

2.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۹۰.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
90

و بزرگ، الاّ دختركى مقعد كه او را بنشانده بودند. نام او ذريعة بنت سلق و او نيز كافره بود و دشمن صالح بود. خداى تعالى آن رنج از پاى او بر گرفت تا برخاست و بدويد و به وادى القرى آمد و آن جذلحى است ميان شام و حجاز ايشان را خبر كرد به آنچه ديده بود. آنكه آب خواست از خداى تعالى، او را آب داد از آب باران، باز خورد و بمرد.
جابر بن عبداللّه انصارى روايت كند كه رسول عليه السلام در غزات تبوك به حجر بگذشت، اصحاب را گفت: هيچ كس در آنجا مشويد و از آب اين ده مخوريد و بگرييد خوف آن را كه مبادا شما را مثل آن رسد كه ايشان را آنگه گفت: از رسول خود به اقتراح آيات مخواهيد. نبينى كه قوم صالح از صالح ناقه خواستند. چون بداد، كفران كردند تا خداى تعالى عذاب كرد. آنگه رسول عليه السلام اشارت كرد و گفت: ناقه به اين راه بيامدى و به آن راه باز پس رفتى و اشارت كرد به آن راه كه فصيل به آن راه بر كوه شد. ايشان طغيان كردند و ناقه را بكشتند. خداى تعالى هر كس از ايشان كه بر پشت زمين بود، هلاك كرد در مشارق و مغارب زمين، الاّ يك مرد كه او را ابورعال خواندند، به روايتى دگر ابوثقيف گفتند كه در حرم خداى بود. خداى تعالى او را به حرمت حرم هلاك نكرد. چون از حرم به در آمد،هم صيحه كه به ثمود رسيد، به او رسيد و او را هلاك كرد،؟ او [را] بنكندند و شاخى زر با او دفن كردند. رسول عليه السلاماشاره كرد به گور او. صحابه بشتافتند و گور او باز كردند و آن زر بر گرفتند. آنگه رسول عليه السلام، جامه در سر كشيد و به شتاب برفت تا از آن وادى در گذشت.
اهل علم گفتند عليه السلام را وفات آمد و او را پنجاه و هشت سال بود و او را انتقال كرد. پس هلاك قومش از شام با مكه و خداى را عبادت مى كرد تا وفاتش آمد و در ميان قوم خود هشتاد سال مقام كرد. ۱
***

1.روض الجنان، ج ۸، ص ۲۷۱ ـ ۲۸۳.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137680
صفحه از 592
پرینت  ارسال به