165
شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسني (ع) و شهر ري ج13

از روى سر برگرفتند و نظر رشيد بر آن سر افتاد و آن شقاوت را از جعفر نگران شد، اين امر بر وى عظيم و گران آمد، جعفر گفت هرچه بينديشيدم هيچ چيزى را براى هديه پيشگاه تو در اين جشن نوروز و روز دلفروز بهتر از اين نيافتم كه سر دشمن تو و دشمن پدران تو را به حضور تو بفرستم، و اين بود تا وقتى كه هارون الرشيد اراده كشتن جعفر كرد. جعفر با مسرور كبير گفت كه اميرالمؤمنين به كدام جرم خون مرا روا شمرده؟ گفت: به كشتن پسر عمّش عبداللّه بن حسن بن على بدون اذن او.
عمرى نسّابه گفته كه قبر عبداللّه در بغداد در سوق الطّعام است و مشهدى [= مزارى ]دارد ۱ . و اعقاب او در مدائن جماعت بسيارند، و او را عقب از دو فرزند است: عبّاس و محمّد امير جليل شهيد كه معتصم خليفه او را به زهر كشته، اما عبّاس بن عبداللّه شهيد عقبش قليل است، و در «تاريخ قم» است كه پسرش عبداللّه بن عبّاس با على بن محمّد علوى صاحب زَنْج در بصره بوده، چون على بن محمّد را بكشتند عبداللّه و برادرش حسن بن عبّاس گريختند و به قم آمدند و در قم متوطّن شدند. و از عبداللّه بن عبّاس در قم ابوالفضل العبّاس و ابوعبداللّه الحسين مُلقّب به «ابيض» و سه دختر به وجود آمدند، و از عبّاس، ابوعلى احمد متولّد شد و ابوعبداللّه الأبيض به رى رفت و اعقاب او در رى اند. انتهى.
ابونصر بخارى گفته كه حسين بن عبداللّه بن عبّاس ابيض در سنه سيصد و نوزده در رى وفات كرد و قبرش ظاهر است و در قُرب مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و زيارت كرده مى شود، و عقبش منقرض شد و نسل محمّد بن عبداللّه به جاى ماند ۲ .
مؤلف گويد: كه از نسل محمّد بن عبداللّه است ابومحمد يحيى بن محمّد بن احمد بن محمّد بن عبداللّه بن الحسن بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام

1.«المجدي» ص ۲۲۰.

2.«سرّ السلسلة العلويّه» ص ۸۰.


شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسني (ع) و شهر ري ج13
164

ذِكر عبداللّه بن حسن بن علىّ اصغر بن الإمام زين العابدين عليه السلام و بعض اعقاب او كه از جمله «ابيض» است كه در رى مدفون است:
صاحب «عمدة الطالب» گفته كه عبداللّه الشّهيد بن افطس در واقعه فَخّ حضور داشت و دو شمشير حمايل كرده و كوششى به سزا نموده، و بعضى گفته اند كه حسين صاحب فَخّ او را وصىّ خود قرار داده و گفت كه: اگر من كشته گشتم اين امر بعد از من براى تو است ۱ .
فقير گويد: كه من در احوال بنى الحسن در مجلّد اوّل در قصّه فخّ نقل كردم كه در ابتداء خروج صاحب فخ كه علوّيين اجتماع كردند، چون وقت نماز صبح مؤذّن بالاى مناره رفت كه اذان گويد، عبداللّه افطس با شمشير كشيده بالاى مناره رفت و مؤذّن را گفت در اذان حَىَّ عَلى خَير العَمَل بگويد، مؤذّن از ترس شمشير حَىَّ عَلى خَيْر الْعَمَل گفت، عبدالعزيز عمرى كه نايب الأياله مدينه معظّمه بود، از شنيدن «حَيَّعَله» اِحساس شرّ كرد و دهشت زده فرياد برداشت كه استر مرا در خانه حاضر كنيد و مرا به دو حبّه آب طعام دهيد، اين بگفت و فرار كرد و از ترس ضرطه مى داد تا خود را از ترس علوّيين نجات داد.
و بالجمله: عبداللّه همان است، هارون الرّشيد او را بگرفت و نزد جعفر بن يحيى حبس كرد، عبداللّه از زحمت زندان سينه اش تنگى گرفت، رقعه اى به سوى رشيد نوشت و در آن نوشته دشنام هاى زشت براى او نوشت. رشيد به آن رقعه اعتنايى نكرد و فرمان داد تا بر وى وسعت گشايش دهند، و گفته بود روزى به حضور جعفر كه: خدايا كفايت كن امر او را بر دست دوستى از دوستان من و دوستان خودت. جعفر پس از شنيدن اين سخن امر كرد در شب نوروزى او را بكشتند و سرش را از تن برگرفتند، پس آن سر را در جمله هداياى نوروزى به نزد رشيد فرستاد، چون سرپوش

1.«عمدة الطالب» ص ۳۴۸.

  • نام منبع :
    شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسني (ع) و شهر ري ج13
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 135506
صفحه از 393
پرینت  ارسال به