277
شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسني (ع) و شهر ري ج13

شرايط عجيب

شرايط عجيب و رقّت بارى پديد مى آيد، از يك سو پدرم در حرم به دعا نشسته و زندگى مرا مى طلبيده است و از دگر سو بستگانم در كنار پيكرم سوگوار و بلا تكليف و از طرف سوّم پيكر بى جان من در پلاسى در كنار اطاق.
كم كم مردم شهر رى زبان به نكوهش و ملامت پدر و بستگانم گشوده و مى گويند: «آخر اين چه اصرار بى جايى است كه شما داريد؟ شما مرده را روى زمين نهاده و انتظار زنده شدن او را مى كشيد؟ بجاست كه او را برداريد و به خاك بسپاريد و آن گاه از خداى بنده نواز فرزند ديگرى به جاى او بخواهيد.»
اما پدرم به طورى كه به من نقل شده است به نظرات مردم توجه نكرده و به توسّل خالصانه و جدّى خويش ادامه داده و تا شب سوّم همچنان مصرّانه خواسته خويش را مى خواهد.
شب سوم بوده است كه در عالم خواب متوجه مى گردد كه شخصيت گرانقدر و فرزانه اى به او مى گويد: «.... اما بينايى چشم خودت ديگر باز نمى گردد چرا كه مقدّرات اين است و اما فرزندت را به اذن آفريدگار توانا و مهر و لطف او شفا بخشيديم، بپاخيز و به خانه ات بازگرد!»
پدرم به ناگاه از خواب بيدار مى شود و بى اختيار از شادمانى فرياد مى كشد و خدمتگزاران حرم مطهّر حضرت عبدالعظيم را بيدار مى نمايد كه: «پسرم به طور قطع زنده شده است، چرا كه الآن در خواب ديدم كه حضرت او را شفا بخشيده است.»
او در همان ساعت از شب از حرم مطهّر به خانه باز مى گردد و هنگامى كه پشت دروازه خانه مى رسد صداى شادمانى مادرم را مى شنود كه مى گويد: «يكى به حرم برود و به پدرش اطّلاع دهد كه فرزندت به لطف خدا زنده شده است.»
پدرم درب منزل را مى كوبد و مى گويد: «باز كنيد خودم آدم و خود خوب مى دانم كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام پسرم را به من بازگردانيده و او را شفا بخشيده است.»


شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسني (ع) و شهر ري ج13
276

مى سازند و برخى به سراغ پزشك مى روند.
به طورى كه به من گفته اند پيكر بى حسّ و حركت مرا در ملافه اى قرار داده و چند نفرى آن را به مطبّ مرحوم دكتر تقى خان سالارى پزشك معروف شهر رى مى برند و ايشان پس از معاينه دقيق و كنترل علايم حياتى اظهار مى دارد كه: «متأسفانه اين كودك مرده است، او را ببريد و پس از تيمّم دادن، به خاك بسپاريد.»
و اين بدان دليل بود كه گويى شكستگى پيشانى و صورت و گردن و ديگر قسمت هاى بدن و خونريزى شديد و بسيار زياد، جايى براى غسل دادن نگذاشته بود.
بستگان و آشنايان پس از شنيدن اظهار نظر پزشك سرشناس شهر، از حيات و زندگى من نااميد گشته و با شيون و گريه بسيار، پيكر مرا به دوش مى كشند و براى مراسم دفن و كفن آماده مى شوند اما مرحوم پدرم كه خداى او را غريق رحمت و احسان خويش سازد و در جوار اولياى خود او را جاى دهد، خطاب به بستگان و همسايگان مى گويد: «در اين مورد شتاب نكنيد، شمار او را به خانه انتقال دهيد، اجازه و فرصت دهيد تا من به حرم مطهر «سيد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى» عليه السلام شرفياب گردم شايد بتوانم زندگى مجدّد و شفاى فرزندم را بگيرم در غير اين صورت به خانه باز نخواهم گشت.»
با اين بيان، بستگانم پيكر درهم شكسته و بى جان مرا به خانه مى آورند و در درون پلاسى در گوشه اطاق قرار داده و برگرد آن حلقه عزا و سوگوارى زده و مردم نيز براى عرض تسليت و دلدارى به مادر و خانواده و بستگانم شروع به رفت و آمد مى كنند.
از آن سو پدرم بى درنگ به حرم مطهر تشرّف يافته و به حضرت سيد الكريم توسّل جسته و شفا و زندگى و حيات من و بينايى چشم خود را تقاضا مى كند و با همه وجود به عرض مى رساند كه: «مولاى من! سرورم! آقايم! تا زندگى و شفاى پسرم را برايم از خدا نگيريد من به خانه باز نمى گردم».

  • نام منبع :
    شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسني (ع) و شهر ري ج13
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 123188
صفحه از 393
پرینت  ارسال به