۶۳۷۶.تاريخ دمشقـ به نقل از قيس بن ابى حازم ـ: اشعث بن قيس به خاطر كارى بر على عليه السلام وارد شد و او را به مرگ ، تهديد كرد .
على عليه السلام فرمود : «مرا با مرگ ، تهديد مى كنى؟! من باكى ندارم كه مرگ بر من درآيد يا من بر آن درآيم . غُل و زنجير برايش بياوريد» . سپس به يارانش اشاره كرد[ كه اشعث را به بند كِشند] . آنان شفاعتش را كردند و [ على عليه السلام هم] او را رها كرد .
۶۳۷۷.امام على عليه السلامـ هنگامى كه [ على عليه السلام ] بر منبر كوفه سخن مى گفت ، در سخنرانى اش سخنى گفت كه مورد اعتراض اشعثْ واقع شد و گفت : اى امير مؤمنان! اين سخن به زيان توست ، نه به سود تو .
على عليه السلام نگاه خود را به او دوخت و فرمود : «چه كسى تو را از اين كه چه چيز به زيان من است و چه چيز به سود من ، آگاه كرد؟ نفرين خدا و نفرين كنندگان بر تو باد! اى [دروغ ]بافنده پسر بافنده! ۱ اى منافقِ كافر زاده! به خدا سوگند ، يك بار در دوران كفر ، اسير گشتى و يك بار در حكومت اسلام ، و در هر دو بار ، نه دارايى ات به كارت آمد و نه تبارت به تو سودى بخشيد! مردى كه قوم خود را به دم شمشير بسپارد و مرگ را بر سرِ آنان درآرد ، سزاوار است كه نزديك ، دشمنش بدارد و دور ، خود را از او ايمن نيابد» . ۲
۶۳۷۸.شرح نهج البلاغة :همه تباهى ها و ناآرامى هايى كه در [ زمان] خلافت على عليه السلام روى داد ، از اشعث ، مايه مى گرفت و اگر مجادله او با امير مؤمنان درباره معناى «حكومت» نبود ، جنگ نهروانْ رخ نمى داد و امير مؤمنان با آنان (خوارج) به سوى معاويه مى رفت و شام را تصرّف مى كرد ؛ زيرا او ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ قصد داشت با آنان مماشات كند و به صراحت نگرايد .
در مَثَل نبوى ـ كه درودهاى خدا بر گوينده اش باد ـ آمده است كه «جنگ ، نيرنگ است» و از اين رو ، چون خوارج به على عليه السلام گفتند : همچون ما از كارهايت توبه كن تا همراه تو به جنگ با شاميان بياييم ، سخنى سربسته و كُلّى بر زبان آورد كه همه پيامبران و معصومان نيز مى گويند .
او فرمود : «آمرزش هر گناهى را از خدا مى خواهم» . پس خوارج ، به همين ، راضى شدند و آن را اجابت خواسته شان ديدند و دل هايشان با على عليه السلام صاف شد و نيّت هايشان با او يكى شد ، بى آن كه اين سخن ، اعتراف به كفر يا گناهى باشد .
امّا اشعث ، او را رها نكرد و به منظور تفسير و كشف واقع و دريدن پرده توريه و كنايه و بيرون كشيدن سخن على عليه السلام از سايه اجمال و چاره پوشيدگى ، آن گونه كه موجب از بين رفتن تدبير و كينه افروزى و بازگشت فتنه مى شد ، نزد او آمد و در حضور كسانى چند ـ كه نه ديگر در برابر آنها مى شد دود آلود بودن غذا را پنهان كرد و نه در گفتار ، مجامله و لاپوشى نمود ـ سؤال كرد و او را چنان در تنگنا گذاشت تا مقصود نهانى اش كشف شود و سخنى بگويد كه حمل بر دو معنا نتوان كرد ، و [ او بود كه] نگذاشت على عليه السلام تصميمش را به نتيجه برسانَد .
پس امام عليه السلام هم به سخن ايستاد و به عيان ، هر آنچه را كه پنهان مى داشت ، بيان كرد و از اين رو ، تدبيرش درهم شكست و خوارج به شبهه نخستين خود بازگشتند و دوباره حَكميّت و خروج را مطرح ساختند .
و اين گونه است وضعيت دولت هايى كه نشانه هاى به سرآمدن و از ميان رفتن در آنها آشكار مى شود . در اين دولت ها، افرادى مانند اشعث ـ كه كارشان فساد در زمين است ـ فرصت مى يابند . «سنّت الهى در پيشينيان [ نيز ]چنين بوده است و هرگز در سنّت الهى ، دگرگونى اى نخواهى يافت» .