۶۳۸۲.صحيح مسلمـ به نقل از اُسير بن جابر ـ: چون نيروهاى كمكى يَمَن بر عمر وارد مى شدند ، از ايشان مى پرسيد : آيا در ميان شما ، شخصى به نام اويس بن عامر هست؟ تا اين كه به اويس رسيد .
عمر پرسيد : تو اويس بن عامرى؟ گفت : آرى . گفت : از [قبيله] مراد و از [تيره ]قَرَن؟ گفت : آرى . گفت : آيا تو پيسى اى داشته اى كه بهبود يافته و جز به مقدار درهمى نمانده است ؟ گفت : آرى . گفت : آيا مادر دارى؟ گفت : آرى .
گفت : شنيدم پيامبر خدا مى گويد : «اويس بن عامر با نيروهاى كمكى يمن به نزد شما مى آيد . او از قبيله مراد و از تيره قَرَن است و پيسى اى داشته كه بهبود يافته و جز به مقدار درهمى نمانده است ، و مادرى دارد كه با او مهربان و نيك رفتار است . اگر از خدا چيزى بخواهد ، به او مى دهد . پس اگر توانستى ، از او بخواه تا برايت آمرزش بخواهد» . پس براى من آمرزش بخواه .
اويس هم [ براى عمر ، آمرزش] خواست .
عمر به او گفت : قصد كجا دارى؟ گفت : كوفه . گفت : سفارش تو را به كارگزار آن جا نكنم؟ گفت : دوست تر دارم كه با مردمان تهيدست باشم .
در سال بعد ، مردى از بزرگان كوفه به حج آمد و عمر را ديدار كرد . عمر از اويس ، جويا شد . گفت : او را در حالى ترك كردم كه خانه اش فرسوده و اثاثش اندك بود .
۶۳۸۳.المستدرك على الصحيحينـ بـه نـقـل از عبد الرحمان بن ابى ليلى ـ: در جنگ صِفّين ، كسى از ميان ياران معاويه ، خطاب به ياران على عليه السلام ندا درداد : آيا اُوَيس قَرَنى در ميان شماست؟ گفتند : آرى . پس مَركبش را راند تا داخل آنان شد . سپس گفت : شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمود : «بهترينِ تابعيان ، اويس قرنى است» . ۱