۶۴۰۷.وقعة صِفّينـ به نقل از عبد اللّه بن شريك ـ: حجر برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! ما زادگانِ جنگ و اهل آنيم كه آن را بارور كرده و پيروزمندانه به پايان مى بريم . جنگ ، ما را آزموده و ما نيز جنگ را آزموده ايم . ما يارانى با لياقت و قبيله اى پرشمار و نظرى سنجيده و قدرتى شايسته داريم .
زماممان در دست توست و گوش به فرمان تو و مطيع تو ايم . اگر به شرقْ رو كنى ، به شرق مى رويم و اگر به غربْ روانه شوى ، به غرب مى رويم و هر فرمانى دهى ، انجام مى دهيم .
على عليه السلام فرمود: «آيا همه قومت نظرى چون تو دارند؟».
گفت : از آنان جز نيكى و زيبايى نديده ام و اين دست فرمانبردارى و اطاعت و پاسخ مثبت من [ به نمايندگى ]از سوى آنهاست» .
پس على عليه السلام او را ستود .
۶۴۰۸.امام على عليه السلام :اى اهل كوفه! به زودى هفت تن از نيكان شما در ميان شما كشته مى شوند كه مَثَل آنان ، همچون اصحاب اُخدود است و حجر بن اَدبَر و يارانش جزو آنان اند .
۶۴۰۹.الأغانىـ به نقل از مُجالد بن سعيد همْدانى و صقعب بن زُهَير و فُضَيل بن خديج و حسن بن عُقْبه مرادى ... ـ: چون مغيرة بن شعبه ، فرماندار كوفه شد ، بر منبر مى رفت و على بن ابى طالب عليه السلام و پيروانش را نكوهش مى كرد و به آنان طعنه مى زد و قاتلان عثمان را نفرين مى نمود و براى عثمان ، آمرزش مى طلبيد و او را [ از انتقادها] مبرّا مى شمرد .
حجر بن عدى هم برمى خاست و مى گفت : «اى مؤمنان! هماره به عدالت برخيزيد و براى خدا شهادت دهيد ، هر چند به زيان خودتان باشد» . من شهادت مى دهم كه كسى كه نكوهشش مى كنيد ، از آن كه مى ستاييدش ، به برترى سزاوارتر است ، و كسى كه او را مى ستاييد ، به نكوهشْ سزاوارتر است تا آن كه بر او عيب مى نهيد .
مُغَيره به او مى گفت : «اى حجر ، واى بر تو! از اين كار ، دست بكش و از خشم سلطان و قدرتش بترس كه بسيارى همچون تو را به كشتن داده است» و سپس از او دست برمى داشت .
پس هماره چنين بود تا آن كه روزى مغيره در اواخر دوران حكومتش ، بر منبر سخنرانى كرد و به على بن ابى طالب عليه السلام طعنه زد و او و پيروانش را لعنت كرد كه حجر از جاى جَست و فريادى كشيد كه همه افراد داخل مسجد و نيز آنان كه بيرون بودند ، آن را شنيدند و به مغيره گفت : اى انسان! تو نمى دانى كه فريفته چه شده اى؟ آيا پير گشته اى؟ فرمان بده كه سهم و روزى ما را كه آن را از ما دريغ داشته اى ، بدهند ؛ چرا كه نه تو حقّ اين كار را داشته اى و نه آنان كه پيش از تو بودند. تو فريفته نكوهش امير مؤمنان و ستايش مجرمان گشته اى .
سپس بيش از سى تن با او برخاستند و گفتند : به خدا سوگند كه حجر ، راست مى گويد . فرمان بده كه سهم ما را [ از بيت المال ]بدهند ؛ زيرا كه ما از اين گفته هاى تو بهره اى نمى بريم و به حال ما سودى ندارند .
و از اين سخنان ، فراوان گفتند . مغيره از منبر فرود آمد و به كاخ [ حكومتى] رفت و چون قومش اجازه ورود خواستند و داخل شدند و تحمّل كردن [سخنان ]حجر را بر او خُرده گرفتند ، گفت : من او را كشتم .
گفتند : چگونه؟
گفت : به زودى پس از من اميرى مى آيد و حجر ، او را مانند من مى پندارد و با او همچون كارى كه ديديد ، مى كند و آن امير هم در نخستين بار ، وى را مى گيرد و به بدترين شيوه ، او را مى كشد .
بى گمان ، اجلم نزديك شده و توانم براى انجام دادن كار [نيك] ، كم شده است و دوست ندارم آغازگر كشتن نيكان اين ديار و ريختن خون آنها باشم ، تا بهره اش نصيب ديگران شود و بدبختى اش نصيب من . معاويه در دنيا عزيز شود و مغيره در آخرت ، خوار . به زودى مرا ياد خواهند كرد ، آن گاه كه اميران ديگر را بيازمايند .