161
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13

۶۴۱۰.الطبقات الكبرىـ در يادكردِ احوال حُجْر بن عَدى ـ: برخى از راويان دانش [ تاريخ ]گفته اند كه حجر با برادرش هانى بن عدى بر پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد و در [ نبرد ]قادِسيه حاضر بود و او فاتح مَرْجِ عَذراست و سهمش [ از بيت المال ،] دو هزار و پانصد[ درهم ]بود . ۱ وى از ياران على بن ابى طالب عليه السلام بود و در جمل و صِفّين ، همراه او بود .
چون زياد بن ابى سفيان ۲ به عنوان فرماندار به كوفه وارد شد ، حجر بن عدى را فراخواند و گفت : مى دانى كه من تو را مى شناسم و من و تو با هم از دوستداران على بن ابى طالب بوديم و اكنون اوضاع ، دگرگون شده و ديگر دوستدار على نيستم و به خدا سوگندت مى دهم كه مرا به ريختن از خونت وادار مكنى كه با كوچكترين دستاويز ، خونت را مى ريزم.زبانت را نگه دار و در خانه ات بنشين... .
شيعيان به خانه حجر ، رفت و آمد مى كردند و مى گفتند : تو بزرگ مايى و سزاوارترينِ مردم به انكار اين امر (دشنام دادن به على عليه السلام ) .
و چون حجر به مسجد مى آمد ، شيعيان به همراهش مى آمدند . پس عمرو بن حريث كه هنگام اقامت زياد بن ابى سفيان در بصره ، جانشين وى در كوفه بود ، فرستاده اى به نام ابو عبد الرحمان را به سوى حجر فرستاد [ و او پرسيد ]كه : اين دسته و گروه [ همراهت] چيست ، در حالى كه خود مى دانى چه تعهّدى به امير داده اى؟
حجر به آورنده پيام گفت : آيا نمى دانيد كه چه مى كنيد؟ بازگرد كه برايت بهتر است . پس عمرو بن حريث ، ماجرا را به زياد نوشت و گفت : اگر نيازى به كوفه دارى ، بشتاب ... .
پس زياد ، نيروهاى ويژه و [ تازه مسلمان ]بخارايى ۳ خود را به سوى او روانه كرد و حجر هم با اطرافيان خود با آنان جنگيد تا آن كه مردمان از گردش پراكنده شدند . او و يارانش را [ دستگير كردند و] نزد زياد آوردند .
زياد به او گفت : واى بر تو! چه كردى؟
گفت : من بر بيعتم با معاويه پا برجايم ، نه آن را پس مى گيرم و نه مى خواهم كه او پس بگيرد .
زياد ، هفتاد نفر از سرشناسان كوفه را گرد آورد و گفت : گواهى خود را عليه حجر و يارانش بنويسيد . پس چنين كردند و زياد ، شاهدان را به نزد معاويه فرستاد و حجر و يارانش را نيز به سوى او اعزام كرد .
... معاوية بن ابى سفيان گفت : آنان را به «عَذرا» ببريد و در همان جا آنها را بكشيد .
پس آنان را به آن جا بردند . حجر گفت : اين ، كدام روستاست ؟
گفتند : عذراء .
گفت : خداى را سپاس . بدانيد كه به خدا سوگند ، من نخستين مسلمانى هستم كه در راه خدا ، سگان اين جا را به صدا در آوردم (يعنى نخستين مسلمانى كه [ در روزگار فتوحات] به اين جا قدم گذارد و آن را فتح كرد) . امروز ، مرا در غُل و زنجير به اين جا آورده اند .
و هريك از اين افراد را به مردى از اهل شام دادند تا او را بكشد و حجر را به مردى از [ قبيله] حِمْيَر دادند . او حجر را پيش مى بُرد تا به قتلش برساند كه حجر گفت : اى مردم! مرا واگذاريد تا دو ركعت نماز بخوانم . او را رها كردند .
او وضو ساخت و دو ركعت نماز گزارد . نمازش را طولانى كرد .
به او گفته شد: آيا از سرِ ترس و ناشكيبايى ، طول مى دهى؟
نمازش را تمام كرد و گفت : هيچ گاه وضو نگرفتم ، مگر آن كه نماز خواندم و تاكنون نمازى به اين سبكى نخوانده بودم و اگر هم بى تابى كنم ، جا دارد ؛ چرا كه شمشير آخته و كفن گسترده و قبر كَنده شده اى را مى بينم .
قبيله هاى شام ، براى حجر و يارانش كفن آورده و قبرهايشان را كَنده بودند و گفته مى شود كه معاويه ، فرمان به كَندن قبر داده و كفن برايشان فرستاده بود .
و حجر گفت : خدايا! تو فريادرَس ما عليه امّتمان باش ، كه عراقيانْ عليه ما شهادت دادند و شاميان ما را كشتند .
به حجر ، گفته شد : گردنت را پيش آر . گفت : اين ، ريختن خونى است كه من بر آن يارى نمى دهم .
پس پيش انداخته شد و گردنش زده شد ... .
چون حجر را آوردند و به كشتنش فرمان داده شد ، گفت : مرا در لباس هايم دفن كنيد ، كه [ در قيامت] به دادخواهى بر مى خيزم .

1.در تاريخ مدينة دمشق (ج ۱۲ ص ۲۱۰) آمده است : «و آنان دو هزار و پانصد نفر بودند» . گفتنى است اصطلاح «كان فى الفين و خمس مائة من العقار» در متن الطبقات الكبرى نيز مى تواند چنين معنايى داشته باشد . (م)

2.يعنى همان «زياد بن اَبيه» .

3.يعنى تازه مسلمانانى كه از بخارا به كوفه نقل مكان كرده بودند .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13
160

۶۴۱۰.الطبقات الكبرىـ فـي ذِكرِ أحـوالِ حُـجرِ بنِ عَدِيٍّ ـ: ذَكَرَ بَعضُ رُواةِ العِلمِ أنَّهُ وَفَدَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مَعَ أخيهِ هانِئِ بنِ عَدِيٍّ ، وشَهِدَ حُجرٌ القادِسِيَّةَ وَهُوَ الَّذِي افتَتَحَ مَرجَ عَذرا ، وكانَ في ألفَينِ وخَمسِمِئَةٍ مِنَ العَطاءِ . وكانَ مِن أصحابِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وشَهِدَ مَعَهُ الجَمَلَ وصِفّينَ .
فَلَمّا قَدِمَ زِيادُ بنُ أبي سُفيانَ والِيا عَلَى الكوفَةِ دَعا بِحُجرِ بنِ عَدِيٍّ فَقالَ : تَعلَمُ أنّي أعرِفُكَ ، وقَد كُنتُ أنا وإيّاكَ عَلى ما قَد عَلِمتَ ـ يَعني مِن حُبِّ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ـ وإنَّهُ قَد جاءَ غَيرُ ذلِكَ ، وإنّي أنشُدُكَ اللّهَ أن تُقطِرَ لي مِن دَمِكَ قَطرَةً فَأَستَفرغَهُ كُلَّهُ ، أملِك عَلَيكَ لِسانَكَ ، وليَسَعكَ مَنزِلُكَ ... .
وكانَتِ الشّيعة يَختَلِفونَ إلَيهِ ويَقولونَ : إنَّكَ شَيخُنا وأحَقُّ النّاسِ بِإِنكارِ هذَا الأَمرِ .
وكانَ إذا جاءَ إلَى المَسجِدِ مَشَوا مَعَهُ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ عَمرُو بنُ حُرَيثٍ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ خَليفَةُ زِيادٍ عَلَى الكوفَةِ وزِيادٌ بِالبَصرَةِ ـ أبا عَبدِ الرَّحمنِ : ما هذِهِ الجَماعَةُ وقَد أعطَيتَ الأَميرَ مِن نَفسِكَ ما قَد عَلِمتَ ؟ فَقالَ لِلرَّسولِ : تُنكِرونَ ما أنتُم فيهِ ؟ إلَيكَ وَراءَكَ أوسَعُ لَكَ ، فَكَتَبَ عَمرُو بنُ حُرَيثٍ بِذلِكَ إلى زِيادٍ ، وكَتَبَ إلَيهِ : إن كانَت لَكَ حاجَةٌ بِالكوفَةِ فَالعَجَلَ ... .
فَأَرسَلَ إلَيهِ الشُّرَطَ وَالبُخارِيَّةَ فَقاتَلَهُم بِمَن مَعَهُ ، ثُمَّ انفَضّوا عَنهُ واُتِيَ بِهِ زِيادا وبِأَصحابِهِ فَقالَ لَهُ : وَيلَكَ ما لَكَ ؟ فَقالَ : إنّي عَلى بَيعَتي لِمُعاوِيَةَ لا اُقيلُها ولا أستَقيلها ، فَجَمَعَ زِيادٌ سَبعينَ مِن وُجوهِ أهلِ الكوفَةِ فَقالَ : اُكتُبوا شَهادَتَكُم عَلى حُجرٍ وأصحابِهِ ، فَفَعَلوا ثُمَّ وَفَدَهُم عَلى مُعاوِيَةَ ، وبَعَثَ بِحُجرٍ وأصحابِهِ إلَيهِ ... فَقالَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ : أخرِجوهُم إلى عَذرا فَاقتُلوهُم هُنالِكَ .
قالَ : فَحُمِلوا إلَيها ، فَقالَ حُجرٌ : ما هذِهِ القَرَيةُ ؟ قالوا : عَذراءُ ، قالَ : الحَمدُ للّهِ ! أمَا وَاللّهِ إنّي لَأَوَّلُ مُسلِمٍ نَبَّحَ كِلابَها في سَبيلِ اللّهِ ، ثُمَّ اُتِيَ بِيَ اليَومَ إلَيها مَصفودا . ودُفِعَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم إلى رَجُلٍ مِن أهلِ الشّامِ لِيَقتُلَهُ ، ودُفِعَ حُجرٌ إلى رَجُلٍ مِن حِميَرٍ فَقَدَّمَهُ لِيَقتُلَهُ فَقالَ : يا هؤُلاءِ ! دَعوني اُصَلّي رَكعَتَينِ ، فَتَرَكوهُ فَتَوَضَّأَ وصَلّى رَكعَتَينِ ، فَطَوَّلَ فيهِما ، فَقيلَ لَهُ : طَوَّلتَ ، أجَزِعتَ ؟ فَانصَرَفَ فَقالَ : ما تَوَضَّأتُ قَطُ إلّا صَلَّيتُ ، وما صَلَّيتُ صَلاةً قَطُّ أخَفَّ مِن هذِهِ ، ولَئِن جَزِعتُ لَقَد رَأَيتُ سَيفا مَشهورا وكَفَنا مَنشورا وقَبرا مَحفورا .
وكانَت عَشائِرُهُم جاؤوا بِالأَكفانِ وحَفَروا لَهُمُ القُبورَ ، ويُقالَ : بَل مُعاوِيَةُ الَّذي حَفَرَ لَهُمُ القُبورَ وبَعَثَ إلَيِهم بِالأَكفانِ .
وقالَ حُجرٌ : اللّهُمَّ إنّا نَستَعديكَ عَلى اُمَّتِنا ؛ فَإِنَّ أهلَ العِراقِ شَهدوا عَلَينا ، وإنَّ أهلَ الشّامِ قَتَلونا .
قالَ : فَقيلَ لِحُجرٍ : مُدَّ عُنُقَكَ ، فَقالَ : إنَّ ذاكَ لَدَمٌ ما كُنتُ لِاُعينَ عَلَيهِ ، فَقُدِّمَ فَضُرِبَت عُنُقُهُ ...
عَن مُحَمّدٍ قالَ : لَمّا اُتِيَ بِحُجرٍ فاُمِرَ بِقَتلِهِ ، قالَ : اِدفنِوني في ثِيابي ؛ فَإِنّي اُبعَثُ مُخاصِما . ۱

1.الطبقات الكبرى : ج ۶ ص ۲۱۷ وراجع مروج الذهب : ج ۳ ص ۱۲ وتاريخ الطبري : ج ۵ ص ۲۵۶ و۲۵۷ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 51857
صفحه از 621
پرینت  ارسال به