۶۴۱۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو اسحاق ـ: زياد به دنبال ياران حجر فرستاد تا دوازده مرد در زندان گِرد آمدند . سپس سران محلّه هاى چهارگانه كوفه را فراخواند و گفت : هرچه از حجر ديده ايد ، گواهى دهيد ... .
پس اين چهار تن گواهى دادند كه حجر ، گروه هايى را نزد خود گرد آورده و آشكارا به خليفه دشنام داده و به جنگ با او فراخوانده است و مى گويد كه اين امر (خلافت) ، جز در صلاحيت خاندان ابوطالب نيست .
۶۴۱۲.الأغانى :ابو بُرده ، پسر ابو موسى ، چنين نوشت : به نام خداوند بخشاينده مهربان! اين ، شهادتى است كه ابو بُرده ، پسر ابو موسى ، در پيشگاه خداوند ، پروردگار جهانيان مى دهد . او شهادت مى دهد كه حجر بن عدى از اطاعت [ خليفه] بيرون رفته و از جماعت [ مسلمانان ]جدا گشته است ، خليفه را لعنت كرده ، به جنگ و آشوب فرا خوانده ، گروه هايى را نزد خود گرد آورده و او آنان را به نقض بيعت ، دعوت نموده و امير مؤمنان معاويه را از خلافت ، خلع كرده و آشكارا به خداوند ، كفر ورزيده است .
۶۴۱۳.الأغانى :فرستاده معاويه به حجر و شش نفر از ياران او گفت : ما فرمان يافته ايم تا از شما بخواهيم از على بيزارى بجوييد و او را لعنت كنيد تا اگر اين كار را كرديد ، رهايتان سازيم و اگر خوددارى ورزيديد ، شما را بكشيم .
امير مؤمنانْ [ معاويه] مى گويد كه خون شما با شهادت همشهريانتان بر ضدّ شما ، حلال است ؛ با اين حال ، او آن را بخشيده است . پس ، از اين مرد (على عليه السلام ) بيزارى بجوييد تا آزادتان كند .
گفتند : ما چنين نمى كنيم . پس ، فرمان داده شد تا بندهايشان را بگشايند و كفن هايشان را بياورند .
آنان همه شب را به نماز ايستادند . چون صبح شد ، ياران معاويه گفتند : اى گروه! ديشب ديديم كه نماز را طول داديد و نيكو دعا كرديد . پس نظرتان را درباره عثمان به ما بگوييد .
گفتند : او نخستين كسى است كه در حكومتش ستم كرد و به ناحق ، رفتار نمود .
آنان گفتند : امير مؤمنانْ (معاويه) شما را بهتر مى شناسد . سپس نزد آنها رفتند و گفتند : از اين مرد (على عليه السلام ) بيزارى مى جوييد؟
گفتند : هرگز! بلكه او را مولاى خود مى دانيم .