۶۴۴۱.الاستيعابـ در يادكردِ زياد بن اَبيهْ ـ: در امور دنيايى مردى خردمند و زيرك و سخنور بود و در نزد دنياپرستان ، شُكوه و منزلتى داشت .
۶۴۴۲.اُسد الغابة :سياستمدارى بزرگ بود و رشته كارهاى تحت ولايتش را در دست داشت .
۶۴۴۳.تاريخ اليعقوبى :مغيرة بن شُعبه با زنى از قبيله بنى هلال به نام اُمّ جميل ـ كه همسر حَجّاج بن عتيك ثقفى بود ـ رفت و آمد داشت . پس گروهى از مسلمانان به او شك بردند و ابو بكره و نافع بن حارث و شِبْل بن معبد و زياد بن عُبيد در كمينش نشستند تا آن كه مغيره بر آن زن ، وارد شد . باد ، پرده را بالا زد و او را در حال آميزش با آن زن يافتند .
بر عمر درآمدند . عمر ، از پشت پرده ، صداى ابوبكره را شنيد . گفت : ابوبكره! گفت : بلى .
عمر گفت : آيا خبر خوشى آورده اى؟
ابوبكره گفت : مغيره آورده است .
سپس ماجرا را براى عمر گفت .
عمر ، ابو موسى اشعرى را به جاى مغيره ، كارگزار [ كوفه] كرد و فرمان داد كه مغيره را [ به سوى مدينه ]روانه كند . چون مغيره آمد ، عمر ، او و شاهدان را گرد آورد . سه تنْ شهادت دادند و زياد [ به عنوان شاهد چهارم ]پيش آمد . عمر ، چون او را ديد ، گفت : سيماى مردى را مى بينم كه خداوند به وسيله او ، مردى از ياران محمّد صلى الله عليه و آله را رسوا نمى كند .
پس چون نزديك شد ، عمر گفت : تو چه دارى ، اى پس افتاده عُقاب؟
گفت : كارى زشت ديدم و صداى بلند نفس زدن و پاهايى كه در هم مى تنيد ؛ امّا نديدم كه مانند ميل در سُرمه دان باشد .
پس عمر ، ابو بكره و نافع و شبل بن معبد را حدّ [ قَذْف] زد .
ابوبكره برخاست و گفت : شهادت مى دهم كه مغيره ، زناكار است . عمر ، دوباره خواست كه او را حد زند كه على عليه السلام به او فرمود : در آن صورت ، يارت (مغيره) سنگسار مى شود .
از آن پس ، عمر ، چون مغيره را مى ديد ، مى گفت : اى مغيره! هيچ گاه تو را نديدم ، مگر آن كه ترسيدم خداوندْ مرا سنگباران كند ۱ .