۶۴۴۴.الاستيعاب :عمر بن خطّاب ، زياد را براى به سامان آوردنِ تباهى هايى كه در يمنْ رخ داده بود ، فرستاد و چون از مأموريتش بازگشت ، خطبه اى خواند كه مردم مانندش را نشنيده بودند .
عمرو بن عاص گفت : بدانيد كه به خدا سوگند ، اگر اين جوانْ قُرَشى بود ، عرب را با عصايش مى راند (فرمانرواى آنان مى شد) .
ابوسفيان بن حرب گفت : به خدا سوگند ، من كسى را كه نطفه او را در رَحِم مادرش نهاد ، مى شناسم .
على بن ابى طالب عليه السلام به او فرمود : «او چه كسى است ، اى ابوسفيان؟».
گفت : منم .
على عليه السلام فرمود : «دست نگهدار ، اى ابوسفيان!» .
ابوسفيان سرود :
اى على! به خدا سوگند ، اگر نبود هراس
از دشمنى كه مرا مى بيند .
صَخْر بن حرب (ابوسفيان) ، كارش را آشكار مى كرد
و سخنى درباره زياد نمى ماند .
معاشرت من با قبيله ثقيف ، طولانى بود
و ميوه دلم را در ميان آنان بر جاى نهادم .