۶۴۸۷.الطبقات الكبرىـ به نقل از نُعْمان بن حُمَيد ـ: در مدائن با دايى ام بر سلمانْ وارد شديم ، در حالى كه با برگ خرما ، سبد مى ساخت . شنيدم كه مى گويد : يك درهم برگ خرما مى خرم و آن را بدين گونه در مى آورم و سپس به سه درهم مى فروشم . با يك درهم ، دوباره برگ مى خرم و يك درهم را خرج خانواده ام مى كنم و درهم باقى مانده را صدقه مى دهم ، و اگر عمر بن خطّاب هم مرا بازدارد ، از اين كار ، دست نمى كشم .
۶۴۸۸.مروج الذهبـ در يادكردِ سلمان فارسى ـ: پشمينه پوش بود و بر درازگوش بى پالان و تنها با يك جُل (پارچه) سوار مى شد و نان جو مى خورد و عابد و زاهد بود .
چون در مدائن به حالت احتضار افتاد ، سعد بن وقّاص به او گفت : اى ابو عبد اللّه ! سفارشى به من بكن . گفت : «باشد! در تصميمت به گاهِ تصميم گيرى ، و در زبانت به گاهِ داورى ، و در دستت هنگام[ تقسيمِ اموال] ، خدا را به ياد داشته باش» و سپس شروع به گريستن كرد .
سعد گفت : اى ابو عبد اللّه ! چه چيزى تو را به گريه مى اندازد؟
گفت : شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمايد : «در آخرت ، گردنه اى است كه جز سبك باران از آن نمى گذرند» و اين همه اثاث را در پيرامونم مى بينم .
پس نگاه كردند و در خانه ، جز مَشكى و كاسه آب و آفتابه اى نيافتند .
۶۴۸۹.الطبقات الكبرىـ به نقل از ابوسفيانِ راوى ، از استادانش در حديث ـ: سعد بن ابى وقّاص به قصد عيادت سلمان بر او وارد شد . سلمان گريست .
سعد به او گفت : اى ابو عبد اللّه ! چرا مى گريى؟ پيامبر خدا وفات كرد ، در حالى كه از تو خشنود بود . به علاوه ، به ديدار يارانت مى روى و در حوض [ كوثر ]بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مى شوى .
سلمان گفت : به خدا سوگند ، از سرِ ناشكيبايى بر مرگ و يا حرص به دنيا نمى گريم ؛ بلكه پيامبر خدا به ما سفارش كرد كه توشه هر كدامتان از دنيا چون توشه مسافر باشد و اكنون پيرامون من اين همه اثاث است !
سعد مى گويد : پيرامونش كاسه اى يا آفتابه اى يا تَشتى بود .
پس سعد به او گفت : اى ابو عبد اللّه ! سفارشى به ما بكن تا پس از تو به آن عمل كنيم .
سلمان گفت : اى سعد! در تصميمت هنگام تصميم گيرى ، و در حكمت هنگام داورى ، و در دستت هنگام تقسيم [ِ بيت المال] ، خدا را به ياد داشته باش .