۶۵۰۶.ديوان المعانىـ به نقل از محمّد بن عَبّاد ـ: صعصعه نزد معاويه چنان زيبا سخن گفت كه عمرو بن عاص بر او حسد برد و گفت : اين [ مرد] ، خرما را بهتر از سخن مى شناسد !
صعصعه گفت : آرى . خوب ترينْ خرما آن است كه هسته اش باريك (كم قُطر) و پوستش نازك و گوشتش زياد باشد . باد ، آن را فربه مى سازد و خورشيد ، آن را بار مى آورد و سرما آن را سفت مى كند . و امّا تو ـ اى پسر عاص ـ ، نه مى توانى خرما را توصيف كنى و نه مى توانى خير را بشناسى ؛ بلكه حسد مى برى و گناه مى كنى .
معاويه به عمرو گفت : [ بينى ات] به خاكْ ماليده شد!
عمرو گفت : بيشتر از آن ، برخلاف خواسته تو شد! اعتراضى بر من نيست ، جز برخى از آنچه بر توست !
۶۵۰۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از شَعبى ، در ياد كرد شورش كوفيان بر سعيد بن عاص ـ: سعيد به عثمان نوشت و خبر داد كه گروهى از كوفيان ـ و ده تن را براى وى نام برد ـ اعتراض مى كنند و گرد هم آمده اند و بر تو و من عيب و به روشمان خُرده مى گيرند و من مى ترسم كه اگر كارشان استوار شود ، فزونى گيرند .
پس عثمان به سعيد نوشت كه آنان را به سوى معاويه ـ كه در آن روزگار ، حاكم شام بود ـ بفرستد .
سعيد هم آنان را ـ كه نُه نفر بودند ـ به سوى معاويه فرستاد ، و مالك اَشتر و ثابت بن قيس بن مُنقِع و كُمَيل بن زياد نَخَعى و صعصعة بن صوحان و ... هم در ميان آنان بودند ... .
معاويه ... در ميان سخنانش به آنان گفت : و به خدا سوگند ، من شما را به كارى فرمان نمى دهم ، مگر آن كه از خود و خانواده و نزديكانم آغاز مى كنم و قريش مى داند كه ابوسفيان ، گرامى ترينِ آنها و پسر گرامى ترين ايشان است ، و اين ، جز آن چيزى است كه خداوند براى پيامبر رحمتش قرار داد ، يعنى او را برگزيد و گرامى اش داشت و هيچ خوى نيكو در كسى نبود ، جز آن كه والاترين و زيباترين گونه آن را براى او برگزيد ، و هيچ خوى زشتى در كسى نبود ، جز آن كه خداوند ، پيامبرش را از آن ، پاكيزه و بركنار داشت . و من گمان مى كنم كه اگر همه مردم از ابو سفيان پديد مى آمدند ، همگى هوشيار و دورانديش مى شدند .
صعصعه گفت : دروغ گفتى . از بهتر از ابو سفيان (يعنى از آدم عليه السلام ) پديد آمدند؛ كسى كه خداوند ، خود ، او را آفريد و از روح خود در او دميد و به فرشتگانْ فرمان داد و بر او سجده بردند ؛ امّا در ميان فرزندان او ، نيكوكار و بدكار و ابله و زيرك ، وجود دارد .
معاويه آن شب از نزد آنان خارج شد و شب بعد ، دوباره آمد و مدّتى طولانى با آنها به گفتگو نشست و سپس گفت : اى قوم! يا به نيكى پاسخ دهيد و يا ساكت بمانيد و بينديشيد. در چيزى بنگريد كه به سود خود و خانواده و عشيره هايتان و نيز همه مسلمانان باشد . آن را بجوييد تا هم شما به زندگى خود برسيد و هم ما به وسيله شما به زندگى خود برسيم .
صعصعه گفت : نه تو شايسته آن (حكومت) هستى و نه اطاعت از تو در نافرمانى خدا ، برايت كرامتى مى آورد .
معاويه گفت : مگر در آغاز سخن نگفتم كه من شما را به تقواى الهى و اطاعت او و پيامبرش فرمان مى دهم ... و نيز به همراهى با جماعت مردم و دورى از اختلاف و اين كه پيشوايانتان را بزرگ بداريد و تا مى توانيد ، آنها را به كارهاى نيكْ راهنمايى كنيد و اگر هم اشتباهى كردند ، با نرمى و لطافت ، آنها را اندرز دهيد؟
صعصعه گفت : پس ما به تو مى گوييم كه از كار خود ، كناره بگير ؛ زيرا كه در ميان مسلمانان ، كسى هست كه بدان سزاوارتر از تو باشد .
گفت : او كيست؟
گفت : آن كس كه پدرش از پدر تو خوش سابقه تر ، و خود او نيز در اسلام ، از تو خوش سابقه تر است .