۶۵۱۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از مرّة بن مُنقذ بن نعمان ، در يادكردِ شورش خوارج در روزگار خلافت معاويه و كوشش مغيرة بن شُعبه براى تعيين فرمانده لشكر ـ: پس از معقل بن قيس ، صعصعه برخاست و گفت : اى امير! مرا به سوى آنان بفرست كه به خدا سوگند ، خونشان را حلال مى دانم و از عهده آن [ خون ها ] بر مى آيم .
مغيره گفت : بنشين . تو تنها يك سخنورى .
صعصعه اين را [ در دل] نگاه داشت و مغيره از آن رو اين سخن را به او گفت ، كه خبر يافته بود صعصعه بر عثمان ، عيب مى گيرد و از على عليه السلام فراوان ياد مى كند و او را [ بر ديگران] برترى مى دهد و [ بارها ] مغيره او را فرا خوانده و به وى گفته بود : مبادا به من خبر رسد كه تو نزد [ حتّى ]يك نفر از مردم ، عيب عثمان را گفته اى ؟ و مبادا به من خبر برسد كه تو چيزى از فضايل على را آشكارا ابراز مى كنى! زيرا كه تو چيزى از فضايل على را نمى گويى كه من ندانم ؛ بلكه من آنها را بهتر مى دانم ؛ امّا [ چه مى توان كرد كه ] اين حاكم (معاويه) ، چيره گشته و ما را وادار به عيبگويى از على در ميان مردم كرده است و ما بسيارى از آنچه را فرمان يافته ايم ، وا مى نهيم و تنها آنچه را كه راه گريزى ندارد ، مى گوييم تا بدان وسيله ، خود را از دست اين قوم برَهانيم .
پس اگر مى خواهى از فضيلت على ياد كنى ، ميان خود و يارانتان نهان و در خانه هاتان باشد ؛ و امّا اين كه در مسجد و آشكارا بگويى ، خليفه تحمّلش را ندارد و عذر ما را در آن ، نمى پذيرد .
پس صعصعه [ هر بار ] مى گفت : «باشد ! چنين مى كنم» و سپس به مغيره خبر مى رسيد كه ، دوباره همان كارها را مى كند .
از اين رو ، چون صعصعه رو به رويش ايستاد و به او گفت كه : «مرا به سوى خوارج بفرست» ، مغيره فرصتى يافت تا كينه مخالفتش با صعصعه را بروز دهد و گفت : «بنشين! تو تنها يك سخنورى» .
و صعصعه نيز اين را نگاه داشت و به او گفت : آيا من فقط سخنورم؟! آرى . به خدا سوگند ، من سخنورى استوار و سرآمدم ؛ ولى بدان كه اگر مرا در جنگ جمل در زير پرچم بنى عبد القيس مى ديدى ، آن جا كه نيزه ها به هر سو دويده و پيشانى ها دريده و سرها پريده بودند، مى دانستى كه من شير شَرزه ام .
[ مغيره] گفت : ديگر بس است . به جانم سوگند ، به تو زبانى گشاده داده شده است .