۶۵۱۴.وقعة صِفّينـ به نقل از جابر جُعْفى ـ: شنيدم كه تميم بن حزيم ناجى مى گويد : چون كار معاويه استوار شد ، هيچ چيز برايش دوست داشتنى تر از ديدار عامر بن واثله نبود . پس پيوسته به او نامه نوشت و اظهار لطف كرد تا آن كه عامر به نزد وى آمد . پس چون آمد ، از او درباره عرب جاهلى پرسش هايى كرد .
عمرو بن عاص و چند نفر از همراهانش بر معاويه درآمدند . معاويه به آنان گفت : آيا اين را مى شناسيد؟ اين ، شه سوار صِفّين و شاعر آن نبرد است . اين ، دوست ابو الحسن [ على ] است . سپس گفت : اى ابو طفيل! چه قدر على را دوست مى دارى؟
گفت : به اندازه محبّت مادر موسى به موسى .
گفت : چه قدر بر او مى گريى؟
گفت : مانند پيرزن و پيرمردى كه فرزندى برايشان نمانده است و [ با اين همه ]از كوتاهى خود به نزد خدا عذر مى برم .
معاويه گفت : امّا اگر از اين ياران من درباره من بپرسند ، آنچه را تو براى سرورت گفتى ، در حق من نمى گويند .
عمرو [ بن عاص ] گفت : به خدا سوگند ، ما باطل نمى گوييم .
معاويه خطاب به آنان گفت : به خدا سوگند ، حق را هم نمى گوييد .