۶۵۲۲.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از زُهْرى ـ: مهاجران به عمر بن خطّاب گفتند : پسران ما را نيز [ به مجلس خويش] دعوت كن ، همان گونه كه پسر عبّاس را دعوت مى كنى .
عمر گفت : اين ، جوانِ پيران است . زبانى پرسشگر و دلى فهيم دارد .
۶۵۲۳.أنساب الأشراف :هنگامى كه على عليه السلام خواست ابوموسى را [ به حَكَميّتْ] روانه كند ، ابن عبّاس با على عليه السلام خلوت كرد و گفت : من بيم آن دارم كه معاويه و عمرو بن عاص ، به ابوموسى نيرنگ بزنند . پس مرا به عنوان حَكَم (داور) بفرست ، نه او را ، و به گفته اشعث و ديگرانى كه او را برگزيده اند ، توجّهى مكن .
امّا على عليه السلام نپذيرفت و [بعدها] هنگامى كه ماجراى فريب خوردن ابوموسى از عمرو به وقوع پيوست ، على فرمود : «آفرين بر ابن عبّاس! او از پس پرده اى نازك ، ناديدنى ها را مى بيند» .
۶۵۲۴.مختصر تاريخ دمشقـ به نقل از مدائنى ـ: على بن ابى طالب عليه السلام درباره عبد اللّه بن عبّاس فرمود : «او به خاطر خِرَد و تيزهوشى اش در امور ، از پسِ پرده اى نازك ، ناديدنى ها را مى بيند» .
۶۵۲۵.الجملـ به نقل از ابومِخْنَف لوط بن يحيى ـ: امير مؤمنان ، پس از آن كه عبد اللّه بن عبّاس را بر بصره گمارد ، براى مردمْ سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن بر پيامبر خدا فرمود : «اى مردم! من عبد اللّه بن عبّاس را جانشين خود بر شما قرار دادم . پس به او گوش فرا دهيد و از فرمانش تا آن گاه كه از خدا و پيامبر خدا فرمان مى بَرَد ، اطاعت كنيد . پس اگر بدعتى در ميان شما نهاد و يا از حقْ منحرف شد ، به من اعلام كنيد تا بركنارش كنم ؛ امّا من اميد دارم كه او را خويشتندار ، پرهيزگار و وارسته بيابم . و من او را بر شما حاكم نكردم ، مگر اين كه اين گمان را به او دارم . خداوند ، ما و شما را بيامرزد!» .