۶۵۳۱.امام على عليه السلامـ در نامه اش به يكى از كارگزارانش ـ: امّا بعد ؛ من تو را در امانتم شريك كردم و تو را نزديك ترين فرد به خود و از خواصّ خود قرار دادم و در نظرم هيچ يك از خاندانم در همكارى و هميارى با من ، چون تو مورد اعتماد نبودند و امانتدار من نمى نمودند .
امّا تو همين كه ديدى روزگار بر پسر عمويت يورش بُرده و دشمن به پيكار او برآمده و امانت مردم (حكومتْ) خوار گشته و اين امّت ، لجاجت كرده و پراكنده گشته اند ، با پسرعمويت نَرد مخالفت باختى و همراه جدايى خواهان ، راه جدايى تاختى و او را با رهاكنندگانش واگذاشتى و چون ديگر خيانتكاران به او خيانت كردى .
پس نه با پسرعمويت هميارى كردى و نه امانت را ادا نمودى . گويى كوششت براى خدا نبود و برهان روشن پروردگارت تو را راه نمى نمود و هدفت نيرنگ زدن به اين امّت بود تا دنيايشان را به چنگ آورى و آنان را در گرفتن سهم خودشان فريب دهى .
چون مجال بيشترى براى خيانت به امّت يافتى ، شتابان بازگشتى و تند برجَستى و تا توانستى از دارايىِ نگاه داشته شده براى بيوه زنان و يتيمان برداشتى ، آن سان كه گرگ تيزتك ، بُز زخم خورده پا شكسته را مى رُبايد . پس با خاطرى آسوده ، آن مال ربوده را به حجاز بردى و خود را در برداشتن آن ، گنهكار ندانستى .
گويى ـ براى جز تو پدر مباد ۱ ـ كه ارث پدر و مادرت را به سوى خانواده ات مى فرستى . سبحان اللّه ! آيا معاد را باور ندارى و از سختگيرى در حساب ، بيم ندارى؟
اى كه نزد ما از خردمندان به شمار مى رفتى! چگونه نوشيدنى و خوردنى را بر خود روا دانستى ، در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى؟ و چگونه از مال يتيمان و بينوايان و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوندْ اين اموال را نصيب آنان نموده و اين شهرها را با آنان حفظ كرده است ، كنيزكانى مى خرى و زنانى را به همسرى مى گيرى؟
پس ، از خدا بترس . اموال اين قوم را به آنان بازگردان كه بى گمان ، اگر اموال را باز پس ندهى و خدا تو را در دسترس من قرار دهد ، براى كيفر نمودنت ، نزد خدا دليل قاطع دارم ، و با همان شمشيرى تو را مى زنم كه هيچ كس را با آن نزدم ، مگر آن كه رهسپار آتش [ دوزخ] شد .
و به خدا سوگند ، اگر حسن و حسين هم كارى همچون كار تو مى كردند ، با آنان مدارا نمى كردم و به مقصود خود نمى رسيدند و حق را از آنان مى گرفتم و باطلِ به ستم پديدآمده آنان را مى زدودم .
به پروردگار جهانيانْ سوگند كه آنچه تو از اموال مسلمانان برگرفتى ، اگر براى شخص من بود ، شادم نمى نمود كه [ انفاق نكنم و ]براى پس از خود به ارث بگذارم .
پس اندكى تأمّل كن [ و وقتى را به ياد آر] كه به پايان راه رسيده و زير خاك رفته اى و كردارت به تو عرضه شده است ؛ در آن جا كه ستمكار ، فرياد حسرت بر مى كشد و تباه كننده [ عمر] ، آرزوى بازگشت مى كند ، ولى ديگر دير شده و جاى گريز نيست» .