۶۵۸۶.تاريخ الطبرىـ در يادكردِ جستجوى زياد بن ابيه براى يافتن ياران حُجْر ـ: پس عمرو بن حَمِق و رِفاعة بن شَدّاد ، بيرون رفتند تا در مدائن ، فرود آمدند . سپس دوباره كوچ كردند تا به سرزمين موصِل ۱ رسيدند و به كوهى درآمدند و در آن ، پنهان شدند و به كارگزار آن روستا خبر رسيد كه دو مرد ، در كنار كوه ، پنهان شده اند و او ـ كه مردى از قبيله همْدان به نام عبد اللّه بن ابى بلتعه بود ـ كار آن دو را ناپسند شمرد و با گروهى سوار و اهل آن روستا براى دستگيرى آن دو به سوى آن كوه ، حركت كرد .
چون سواران به آن دو رسيدند ، آنان بيرون آمدند . عمرو بن حَمِق خزاعى ، بيمار بود و شكمش آب زرد آورده بود و به بيمارى استسقا مبتلا بود . از اين رو ، نمى توانست مقاومت كند .
امّا رفاعة بن شدّاد ـ كه جوان و نيرومند بود ـ بر اسب تيزتك خويش پريد و به عمرو گفت : آيا بجنگم و از تو دفاع كنم؟
عمرو گفت : جنگيدن تو چه سودى براى من دارد؟! اگر مى توانى ، خود را نجات بده .
پس رفاعه بر آنان حمله بُرد و آنان به ناچار ، راهى برايش باز كردند و او هم با اسبش گريخت و سواران به دنبالش روان شدند ؛ امّا او تيرانداز بود و سوارى به او نزديك نمى شد ، مگر آن كه به سوى او تيرى مى انداخت و او را مجروح و يا سرنگون مى كرد . پس ، از او دست كشيدند و بازگشتند ؛ ولى عمرو بن حَمِقْ دستگير شد .
از او پرسيدند : تو كيستى؟
گفت : كسى كه اگر رهايش كنيد ، برايتان بهتر است ، و اگر او را بكشيد ، برايتان زيانبارتر است .
دوباره پرسيدند . باز از پاسخ دادن و آگاه كردن آنان خوددارى كرد . ابن ابى بلتعه هم او را به سوى كارگزار موصل ، عبد الرحمان بن عبد اللّه بن عثمان ثَقَفى فرستاد و او چون عمرو بن حَمِق را ديد ، شناخت و خبرش را به معاويه نوشت .
معاويه به او نوشت : او گفته است كه با نوك تيرهايش نُه ضربه به عثمان بن عَفّان زده زده است و ما نمى خواهيم كه بر او تعدّى كنيم . پس همان نُه ضربه را بر او بزن ، همان گونه كه بر عثمان زده است .
عمرو را بيرون آوردند و نُه ضربه به او زدند كه در نخستين و يا دومين ضربه ، درگذشت .