۶۵۸۷.تاريخ اليعقوبى :عبد الرحمان بن اُمّ حَكَم ـ كه كارگزار معاويه بر موصل بود ـ از مخفيگاه عمرو بن حَمِق خزاعى و رفاعة بن شَدّاد خبر يافت و به دنبال آنها فرستاد . آنها گريختند . عمرو بن حَمِق ، سخت بيمار بود و در جايى از مسير ، مارى او را گَزيد .
عمرو گفت : اللّه اكبر! پيامبر خدا به من فرمود : «اى عمرو! جِن و اِنس در قتل تو مشاركت مى كنند» . سپس به رفاعه گفت : تو در پى كار خود برو كه من دستگير و كشته مى شوم .
فرستادگان عبد الرحمان بن اُمّ حَكَم به او رسيدند و او را گرفتند و گردنش زده شد و سرش را بر سر نيزه كردند و [ در شهرها ]چرخاندند ، و اين ، نخستين سرى بود كه در [ تاريخ ] اسلام چرخاندند .
معاويه همسر او را در دمشق ، زندانى كرده بود . چون سر عمرو را آوردند ، برايش فرستاد و [ سر] در دامانش نهاده شد . آن زن به فرستاده معاويه گفت : آنچه مى گويم ، به معاويه برسان : خداوند ، انتقام خونش را از معاويه بگيرد و در هلاكتش به سزاى او ، شتاب كند؛ زيرا كه معاويه ، بدعتى شگفت آورده و نيكوكارى پاك را به قتل رسانده است .
معاويه ، [ در تاريخ اسلام ، ] نخستين كسى بود كه زنان را به گناه مردان به بند كشيد .
۶۵۸۸.الاختصاص :عمرو بن حَمِق خزاعى ، شيعه على بن ابى طالب بود و چون خلافت به معاويه رسيد ، به منطقه «شهرزور» موصل رفت و معاويه به او نوشت :
امّا بعد ؛ خداوند ، كينه هاى برافروخته را خاموش كرد و آتش فتنه ها را فرو كشيد و فرجام كار را از آنِ متّقيان قرار داد و همّت تو از يارانت بيشتر و كردارت از آنان بدتر نبود . همگى به راحتى در طاعت من در آمدند و به وارد شدن تحت امر من ، شتاب كردند و تنها تو سستى كرده اى .
پس تو نيز همراه مردم شو تا گناهان گذشته ات پاك شود و پرده از روى نيكى هايت كنار رود ، و شايد اگر باقى بمانى و تقوا پيشه كنى و خود را حفظ كرده ، نيكويى كنى ، من برايت از حاكمان پيشين ، كم تر نباشم .
پس بر من درآى و تو را در امان خدا و پيامبرش داخل مى كنم ، محفوظ از حسادت دل ها و كينه سينه ها و خداوند [ بر اين امان ، ]گواه است ، و گواهى او كافى است .
امّا عمرو بن حَمِق بر او درنيامد . معاويه هم كسى به سوى وى فرستاد . او عمرو را كشت و سرش را آورد و معاويه هم آن را براى همسر عمرو فرستاد و [ سر ]در دامانش نهاده شد .
همسر عمرو گفت : دير زمانى او را از من پوشيده داشتيد و حال ، كشته اش را به من هديه مى دهيد؟! خوشا هديه اى كه نه دل آزار است و نه ناخوشايند !
اى فرستاده! از سوى من به معاويه بگو : «خداوند ، خود به خونخواهى او برخيزد و انتقام سريع خويش را بر معاويه فرو ريزد! بى گمان ، او بدعتى شگفت آورده و نيكوكارى پرهيزگار را به قتل رسانده است» . اى فرستاده! آنچه گفتم ، به معاويه برسان .
فرستاده ، گفته هاى آن زن را به معاويه رساند و معاويه در پى او فرستاد و به او گفت : تو اينها را گفتى؟
گفت : آرى ، و نه سخنم را پس مى گيرم ، نه از آن پوزش مى خواهم .
معاويه به او گفت : از سرزمين من بيرون رو .
گفت : باشد . به خدا سوگند ، نه اين جا وطن من است و نه من آرزومند زندان آنم ؛ بلكه بى خوابى ام در آن به درازا كشيده و اشك هايم فراوان و بدهى ام بسيار گشته است و هيچ چيزى كه مايه چشمْ روشنى ام باشد ، در آن نيست .
در اين هنگام ، عبد اللّه بن ابى سرح كاتب گفت : اى امير مؤمنان! او منافق است . وى را به شوهرش ملحق كن .
همسر عمرو به او نگريست و گفت : اى آن كه دهانت چون دهان قورباغه مى جنبد! چرا نگفتى كه چه كس به تو خلعت داد و بر تو لباس پوشاند؟! [ از دين ]بيرون رفته منافق ، كسى است كه نادرست گويد و بندگان را چون خداى [خويش ]گيرد و قرآن ، كافرش بخواند . ۱
پس معاويه به دربانش اشاره كرد تا او را بيرون كند .
همسر عمرو گفت : شگفتا از پسر هند! با انگشتش به من اشاره مى كند و تيزى زبانش را از من باز مى دارد . هان! به خدا سوگند ، چنان با او درشت سخن بگويم كه چون آهن تيز او را بشكافم . مگر من آمنه دختر شريد نيستم ؟