۶۶۱۷.أنساب الأشرافـ به نقل از محمّد بن سيرين ـ: على عليه السلام قيس بن سعد بن عباده را به حكومت مصر فرستاد و [ از آن سو ]معاويه و عمرو بن عاص ، نامه اى پُر از درشتى و دشنام به او نوشتند و قيس ، نامه اى نرم كه بوى نزديكى به آنها مى داد ، برايشان نوشت .
پس آن دو به وى نامه اى نوشتند و از شرافت و فضيلت وى ياد كردند و او نامه اى مانند پاسخ اوّلش به آنها نوشت .
پس آن دو گفتند : ما نمى توانيم به قيس بن سعد ، نيرنگ بزنيم ؛ امّا او را نزد على خراب مى كنيم .
پس نامه اولش را براى على عليه السلام فرستادند و چون على عليه السلام آن را خواند ، كوفيان گفتند : به خدا سوگند ، قيس ، خيانت كرده است . او را بركنار كن .
على عليه السلام فرمود : «واى بر شما ، من به [ احوال ]قيس ، داناترم . به خدا سوگند ، او خيانت نكرده است ؛ بلكه اين ، يكى از سياست هاى اوست» .
گفتند : ما جز به بركنارى او رضايت نمى دهيم .
پس على عليه السلام او را بركنار كرد و محمّد بن ابى بكر را به جاى او گمارد .
۶۶۱۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابومِخْنَف ـ: چون معاويه از همكارى قيس با خودْ نااميد شد ، بر او گران آمد ؛ چون از كياست و شجاعت او آگاه بود . پس در ميان مردمِ خود ، چنين ابراز داشت كه: «قيس بن سعد ، از شما دنباله روى مى كند . پس برايش دعا كنيد» و نامه قيس را كه در آن ، نرمى و مدارا كرده بود ، براى مردم شام خواند .
معاويه همچنين نامه اى ساخت و آن را به قيس ، نسبت داد و آن را براى مردم شام خواند [ كه متن آن نامه ساختگى ، چنين است] :
به نام خداوند بخشاينده مهربان . به امير ، معاوية بن ابى سفيان ، از قيس بن سعد .
سلام بر تو! من نيز چون شما خدايى را مى ستايم كه جز او خدايى نيست . امّا بعد ؛ چون نيك نگريستم ، ديدم كه نمى توانم از كسانى پشتيبانى كنم كه پيشواى مسلمانِ نيكوكار و پرهيزگار خود را ـ كه خونش حرمت داشت ـ كشته اند . پس ، از خداى عز و جل مى خواهيم كه گناهانمان را بيامرزد و دينمان را حفظ كند .
بدانيد كه من تسليم شما هستم و تو را در پيكار با قاتلان عثمان ، پيشواى ستم ديده هدايت ، يارى مى دهم . پس هر اندازه كه از اموال و نيرو دوست دارى ، بر من اعتماد كن كه به سرعت برايت مى فرستم . والسلام!
در ميان شاميان ، شايع شد كه قيس بن سعد با معاوية بن ابى سفيان ، بيعت كرده است و جاسوس هاى على بن ابى طالب عليه السلام اين را گزارش دادند .
على عليه السلام چون باخبر شد ، آن را باور نكرد و آن را [ امرى] بزرگ و شگفت انگيز شمرد و پسرانش و عبد اللّه بن جعفر را فرا خواند و آنان را از موضوع ، باخبر كرد و نظر آنان را جويا شد .
عبد اللّه بن جعفر گفت : اى امير مؤمنان! آنچه را كه به ترديد مى اندازدت ، كنار بگذار و به جاى آن ، چيزى را كه يقينى است ، برگزين . قيس را از [ حكومت ]مصر بركنار كن .
على عليه السلام به آنان فرمود : «به خدا سوگند ، من اين [ تهمت] را درباره قيس ، نمى پذيرم و باور نمى كنم» .
عبد اللّه گفت : اى امير مؤمنان! او را بركنار كن . به خدا سوگند ، اگر اين [ اتّهامْ ]درست باشد ، اگر بركنارش هم كنى ، از تو جدا نمى شود .